شلوغی مرز را که میبینم به یاد خودم میاُفتم.
یادِ هرج و مرج هرروزهی افکارم و ناتوانیام در نظم بخشیدن به دل مشغولی های کوچک وبزرگی که کارشان شلوغ کردن است و برهم زدن آرامش روح وجانم!
یاد اضطراب و دلتنگی هایی که نمیدانم دلیل و منشأشان چیست و فقط میدانم که هستند...
یادم میآید که میخواهم بروم اما به کجا؟!
وچقدر مانع جلوی پایم هست که نه توان برداشتنشان را دارم نه اجازه دور زدنشان را!
گم میشوم درمیان شلوغی افکارم و درآن میان درجستجوی یک واژه یا یک حالت یا یک لحظهام به اسم آرامش...
مرزها را که میبینم یاد فاصلهام میافتم ازاین واژه، ازاین حالت، ازلحظهی آرامش!
کسی صلوات میگیرد از جمعیت و نظم حاکم میشود برشلوغی مرزها و همه چندقدم جلو میافتند...
چه سری است دراین جملهی کوتاه که راهگشایی میکند؟!
خداوندا درود فرست برمحمد و آل محمد...
آل محمد!
آل محمد!
این همان واژه است که درلابه لای هرج ومرج افکار بیهودهام درجستجویش هستم و دل وجانم در تمنایش بیتابی میکند!
شلوغی مرزها را که میبینیم یادم میآید برای چه آمده بودم...
یادم میآید که ازشلوغیها باید گذشت تا به مقصد رسید.
شلوغی مرزها، شلوغی افکارم را نظم میدهد و راه را برای تابش نور آن کلمهی مقدس بردلم باز میکند...
یاد خودم میافتم و عهدی که هنوز پابرجاست حتی اگر غبار دنیا روی آن نشسته باشد!
ابد والله ما ننسی حسینا
حتی اگر خسته باشم و گم شده باشم در هیاهوی زندگی!
شلوغی مرزها جانم را زنده میکند...
✍
#سید_سلمان
#چالش_روزانه
🆔
@rasadkhaneh