در حماسه کربلا چهره هایی هستند که همای سعادت بر بام زندگی شان نشست تا مسیر ایشان به سوی فردوس باشد؛ اما مستی رفاه طلبی، دنیا پرستی مرگ ،گریزی قدرت خواهی و عوام زدگی، عقل و خرد را از آنان ربود و هر یک را با بهانه ای زمین گیر کرد. آنان با پای بند شدن به اهل عیال و مال دست رد به بخت زرین خویش زده دعوت امام را اجابت نکردند. ضحاک بن عبدالله مشرق او به همراه مالک بن نضر در مسیر حرکت امام حسین علیه السلام به سمت کوفه با کاروان امام رو به رو شد و خدمت آن حضرت رسید و سلام کرد و نشست امام نیز پاسخ سلام ایشان را داد و ضمن خوشامدگویی از سبب آمدن او جویا شد. ضحاک در پاسخ گفت: برای عرض سلام خدمت رسیدم و از خدا عافیت و سلامت شما را خواستارم؛ آمده ام تا خبری از وضعیت مردم کوفه برای شما نقل کنم؛ آنان برای پیکار با شما جمع شده اند؛ نظرتان چیست؟ امام فرمود: «حسبی الله و نعم الوکیل» ضحاک برای امام دعا کرد و آنگاه حضرت علت عدم یاری او را جویا شد. ضحاک در پاسخ گفت من مقروض هستم و خانواده و فرزند دارم؛ مشروط نزد شما خواهم ماند؛ تا آن جا از شما دفاع خواهم کرد که دفاع من به حال شما مفید باشد و در غیر این صورت، در جدایی از شما آزاد خواهم بود. امام نیز پذیرفت و ضحاک از عموزاده خود جدا شد و در نزد امام ماند و به کربلا آمد. او در روز عاشورا، دلیری به خرج داد و به خوبی به مصاف دشمن رفت. در ساعات پایانی نبرد. ابن سعد به تیراندازان دستور داد تا تیراندازی کنند و اسبهای یاران حضرت را پی کردند؛ ولی ضحاک اسبش را در خیمه ای پنهان کرد و به جنگ با دشمن پرداخت خود می گوید که بارها امام مرا تشویق کرد و فرمود: سست نگردی! دستت بریده نشود! خدا از اهل بیت رسول بهترین پاداش ها را به تو ارزانی دارد. ضحاک چون متوجه شد که همه یاران امام حسین - جز سويد بن عمر و بشیر بن عمرو - به شهادت رسیدند از این رو نزد حضرت آمد و شرط پیشین خود را یادآور شد و از ایشان اجازه خواست تا از میدان جنگ کنار کشد و بازگردد. امام فرمود: با چه وسیله ای می روی؟ ضحاک پاسخ گفت: چون دیدم که اسب ها را پی می کنند، اسبم را در خیمه ای مخفی کرده ام و آسیبی ندیده است؛ سوارش می شوم و از معرکه دور میشوم امام هم به او اجازه فرمود و فرمود: خود دانی آن گاه ضحاک سوار اسب خود شد و از صحنه کارزار خود را رهانید. پانزده نفر از سربازان ابن سعد به تعقیب او پرداختند. ضحاک چون به روستایی به نام شفیه رسید، توقف کرد؛ برخی از تعقیب کنندگان او را شناختند و با کمک تعدادی از بنی تمیم او رها شد و سالم از معرکه بیرون رفت. عمرو بن قیس مشرقی عمرو در منزل بنی مقاتل به محضر امام حسین علیه السلام وارد شد. حضرت فرمود: «آیا برای یاری من آمده اید؟» عمر و بن قیس گفت: «عائله زیادی دارم؛ مال بسیاری از مردم نزد من است و نمیدانم کار به کجا می انجامد. خوش ندارم امانت مردم از بین برود پسر عمویش نیز همانند او پاسخ داد. امام فرمود: «پس از این جا بروید تا فریاد ما را نشنوید و ما را نبینید. همانا هر کس ندای ما را بشنود و یا ما را ببیند و پاسخ نگوید و به یاریمان نشتابد. سزاوار است که خداوند او را به بینی در آتش افکند.» ◼️پرتال فرهنگی راسخون @rasekhoon_online