روی  رکاب مينی بوس ايستاده بود. بچه ها يکی يکی از کنارش رد میشدند، ميرفتند بالا. سروصدا و خنده مينی بوس را پر کرده بود. انگار نه انگار که ميخواستند بروند جنگ. همه هستن؟ کسی جا نمونه. برادرا چيزی رو که فراموش نکردين؟ غلامرضا خيلی جدی گفت :برادر احمد، ما ليوان آب خوريمون جا مونده. اشکالی نداره؟ دوباره صدای خنده بچه ها رفت هوا. احمد لبخند زد. به راننده گفت: بريم. 🌺جاویدالاثرحاج احمد متوسلیان🌸   یاد شهدا با صلوات🌺 •┈••✾•🌿🌺🌸🌺🌿•✾••┈• کانال ❣فقط کلام شهید❣ ┄┅═✼✿‍✵❣✵✿‍✼═┅┄ https://eitaa.com/Ravie_1370 ┄┅═✼✿‍✵❣✵✿‍✼═┅┄