🌹 ⁣⁣ بالاخره مادرم راضی شد و او مرا با خودش برد.⁣ بعدها دوستانش گفتند:⁣ آقا عبدالله چه راحت خانمش را بدون سور فقط با گز و شیرینی برداشت و رفت...⁣ شیراز که رسیدیم رفتیم مهمانسرایی که عده‌ای از روحانیان دیگر هم با خانواده‌هایشان آنجا بودند.⁣ زندگی‌مان با یک اتاق کوچک که دستشویی و حمام داشت بدون آشپزخانه شروع شد.⁣ وقتی رسیدیم وسایل اتاق را کمی جابجا کردم. ⁣ ریخت و پاش‌ها که جمع شد، گفت: ⁣ «زن داشتن عجب چیز خوبی است! من اصلا فکر نمی‌کردم همین وسایل را اگر جور دیگری بچینیم بهتر می‌شود.»⁣ ⁣⁣⁣⁣ ⁣⁣⁣⁣📕کتاب طلایه‌داران نور ⁣⁣⁣⁣⁣ 🖋خاطره ای از عبدالله میثمی⁣ 💐 💐 🔰 کانال رسمی حرم مطهر امام رضا(ع) 🆔 @razavi_aqr_ir