🧕🏻 بفرما دخترم! ▪️این صدایی بود که هنوز به آن فکر می کنم. صدای یک سرهنگ انتظامی خطاب به یک مادرجوان و کم حجاب! ▪️رفته بودم سبزقبا. مادرجوانی به همراه دختر دو – سه ساله اش آمده بود و توی حیاط سبزقبا انگار منتظر کسی بود. سرهنگ انتظامی با لیوانی در دست از راه رسید و خطاب به مادرجوان گفت : بفرما دخترم. دختر گفت مرسی و بلند بلند گویی که مرا هم مخاطب قرار می دهد پرسید؟ " پس چرا امشب هیئتی نمیاد؟ حالا که بچه ام هوشیار شده، دوست داشتم هیئت ها رو ببینه." ⚫️ نگاهی به دختر چون ماهش کردم. سنش به سه سال نمی رسید، آرام بود و چند رشته مویی بور از کنار روسری سفیدی که قرص صورتش را تنگ گرفته بود بیرون زده بود. سرهنگ گفت: از شب پنجم به بعد هیئت ها میان. مادر گفت: پس چرا شب اول اومده بودن؟ راست میگفت. شب اول پرچم را آورده بودند و واقعا هم سنگ تمام گذاشته بودند. ✨✨✨ ▪️معلوم است دل دزفول بی طاقت شده. آنقدر کوچه پس کوچه های دزفول دل تنگ صدای تبل و نقاره هست که از همان شب اول آمده پای کار. چرخی که بین شهر زدم کسی نبود بگوید هنوز زود است. از همان شب اول تکیه های قدیمی، چلاب ها، چوب بازی ها و یک به یک آیین های عزاداری دزفول بسم الله گفته بوده اند. اینجا همان دزفول معزی ها و سیدجمشید هاست. همان دزفول ام لیلا ها. اینجا در شرف یک شور دیگر است. تصویر: آیین برافراشتن پرچم عزای حسینی در امام زاده سبزقبا دزفول ✍ محمدصادق مطیع رسول 🍎☀️ @RedDawn