🍂🌺🍂🌺🍂 🌺🍂🌺🍂🌺🍂🌺🍂
🌺🍂🌺 🍂🌺🍂
🍂🌺🍂
🌺
♡یالطیف♡
📒رمان عاشقانه هیجانی
#هیوا ❣
🖊به قلم:ریحانه عزت پور؛
#نهال 🌷
🍂
#قسمت_پنجاه_ششم
باعجله به سمت اتاق رفتم و نگاهی به شیشه کردم پرده ای که به رقص باد در اومده بود نشون دهنده این بود که پنجره شکسته .به سمت پنجره رفتم و پایین رو نگاه کردم ،کامیار بود .با دیدنم صداش رو بلند کرد.
-پناه گمشو بیا پایین
-اینجا چی کار می کنی؟
-پناه پاشو بیا من اعصاب ندارم
-گفتم تو اینجا چی کار می کنی؟
-چیزی شده دخترم
به سمت حاجیه خانوم بر می گردم و نگاهی اجمالی به قامتش می کنم .
-نه حاجیه خانوم خودم حلش می کنم .
-کمک نمی خوای ،زنگ بزن پلیس
-نه مشکل خانوادگیه
-خیل خب
با صدای نعره کامیار به سمت پنجره برمی گردم .
-بیا پایین تا آبروت رو نبرم
-ببر ببینم
-پناه با زبون خوش بیا پایین
-من با تو بهشتم نمیام
-خیل خب از داداشت شکایت می کنم
-خیر پیش
نمی خواستم بهش رو بدم ،نقطه ضعف رو بفهممه مگر نه ولم نمی کرد.
-من شیر زخم خورده ام بیشتر این زخمیم نکن زهرم رو می ریزما
به طرف حاجیه خانوم می روم ،نگاهی هراسون بهم می کنه ،لبخندی می زنم:چیزی نیست بریم ادامه خاطراتتون رو بگین
🌺🍂ادامه دارد.....
❌کپی رمان بدون اجازه ممنوع❌
ࢪمآنهای عاشقــ❣ـانه مذهبی
❣
@repelay ❣