هدایت شده از HDAVODABADI
زورو بازی در جبهه! جثه ريزي داشت . مثل همه بسيجيها خوش سيما بود و خوش مَشرَب . فقط يك كمي بيشتر از بقيه شوخي مي كرد. نه اينكه مايه تمسخر ديگران شود، كه اصلاً اين حرفها توي جبهه معنا نداشت . سعي مي كرد دل مؤمنان خدا را شادكند. آن هم در جبهه و جنگ . از روزي كه او آمد، اتفاقات عجيبي در اردوگاه تخريب افتاد. لباسهاي نيروها كه خاكي بود و در كنار ساكهايشان قرار داشت ، شبانه شسته مي شد وصبح روي طناب وسط اردوگاه خشك شده بود. ظرف غذاي بچه ها هر دوسه تا دسته ، نيمه هاي شب خود به خود شسته مي شد. هر پوتيني كه شب بيرون از چادر مي ماند، صبح واكس خورده و برّاق جلوي چادر قرار داشت ... او كه از همه كوچكتر و شوختر بود، وقتي اين اتفاقات جالب را مي ديد،مي خنديد و مي گفت : ـ بابا اين كيه كه شبها زورو بازي در مي آره و لباس بچه ها و ظرف غذا رامي شوره ؟ و گاهي مي گفت : «آقاي زورو، لطف كنه و امشب لباسهاي منم بشوره وپوتينهام رو هم واكس بزنه .» بعد از عمليات ، وقتي «علي قزلباش » شهيد شد، يكي از بچه ها با گريه گفت : ـ بچه ها يادتونه چقدر قزلباش زوروي گردان رو مسخره مي كرد... زوروخودش بود و به من قسم داده بود كه به كسي نگم . شهید "محمدعلی قزلباش" متولد 1351 شهادت: 1/11/1366 مزار: بهشت زهرا (س) قطعه 40 ردیف 47 شماره 13 @hdavodabadi