🔰بيعت اجباری! براء بن عازب مى گويد: همواره دوستدار بنى هاشم بودم و چون پيامبر (ص) رحلت فرمود، ترسيدم كه قريش با همدستى يكديگر خلافت را از آنان بربايند، و نوعى نگرانى اشخاص شتابزده در خود احساس مى كردم و در اندرون و دل خويش اندوهى بزرگ از مرگ رسول خدا داشتم. در آن هنگام پيش بنى هاشم كه درون حجره و كنار جسد مطهر بودند آمد و شد مى كردم و چهره سران قريش را هم زير نظر داشتم. در همين حال متوجه شدم كه عمر و ابوبكر نيستند، و كسى گفت: آنان در سقيفه بنى ساعده اند و كس ديگرى گفت: با ابوبكر بيعت شد، چيزى نگذشت كه ديدم همراه عمر و ابو عبيدة و گروهى از اصحاب سقيفه كه ازارهاى صنعانى بر تن داشتند آمدند و آنان بر هيچكس نمى گذشتند مگر اينكه او را مى گرفتند و دستش را مى كشيدند و بر دست ابوبكر مى نهادند كه بيعت كند و نسبت به همگان چه مى خواستند و چه نمى خواستند چنين مى كردند. لاَ یَمُرُّونَ بِأَحَدٍ إِلاَّ خَبَطُوهُ وَ قَدَّمُوهُ فَمَدُّوا یَدَهُ فَمَسَحُوهَا عَلَی یَدِ أَبِی بَکْرٍ یُبَایِعُهُ شَاءَ ذَلِکَ أَوْ أَبَی.. ابن ابی الحدید ج ۱ ص ۲۱۹