کرامتی از امام حسن عليه السلام
در يكي از سفرهاي پياده ي امام حسن عليه السلام به مكه پاهاي آن حضرت متورم شده بود، بعضي از غلامان به او عرض كردند اگر كمي سوار شوي اين ورم تخفيف مييابد.
امام حسن عليه السلام فرمود:
(هرگز! «هم اكنون كه پايم ورم كرده است، سوار بر اسب نمي شوم، بلكه وقتي به منزل بعدي رسيديم برده اي سياه به پيشوازت خواهد آمد كه همراه او روغني است كه داروي اين ورم است. پس آن را از او بخر و با او چانه مزن» غلام گفت: پدر و مادرم فدايت! منزلي كه پيش رو داريم، كسي در آن منزل نيست كه چنين دوايي را داشته باشد.
امام عليه السلام فرمود: چرا آن سياه در جلو راه، نزديك منزل است و چند ميل راه كه رفتند سياه را ديدند. امام حسن عليه السلام فرمود: سياه را درياب و روغن را از او بخر و پولش را بپرداز. آن مرد سياه پوست خطاب به غلام امام حسن عليه السلام گفت: براي چه كسي ميخواهي؟. گفت: براي حسن بن علي عليهماالسلام، گفت: مرا خدمت او ببر.
غلام امام، دستش را گرفت و به خدمت امام عليه السلام برد سياه گفت: من نمي دانستم كه تو به آن محتاج هستي ولي به همراه خود آوردم از تو براي روغن پولي نمي گيرم زيرا من شيعه ي شما هستم. لكن دعا كن خداوند پسري سالم و بي عيب كه دوستدار شما اهل بيت عليهم السلام باشد به من عطا كند؛ زيرا هنگامي من از عيالم جدا شدم كه وضع حمل او نزديك بود. امام عليه السلام فرمود: به منزل خود برگرد كه خداوند پسر بي عيبي كه از شيعيان ماست به تو عطا فرمود.
اِنْطَلِقْ إِلَى مَنْزِلِكَ فَقَدْ وَهَبَ اَللَّهُ لَكَ ذَكَراً سَوِيّاً وَ هُوَ مِنْ شِيعَتِنَا ....
در برخی نقل ها هست که این مولود سید حمیری همان شاعر معروف است.
کافی ج ۱ص ۴۶۳
#امام_حسن
#حکایت_داستان
○○●●○○●●○○●●
[روایت ها وحکایت ها]