#پارت75
❣زبان عشق❣
روسریم رو که به خاطر بغل کردن بابا روی شونه هام افتاده بود رو در آوروم و گوشی رو کنار گوشم گذاشتم
_چی میگی؟
_چی میگی نه. جانم
_خیلی خب بابا الان چی کار داری؟
_اول اینکه درست صحبت کن فکر نکن بابات پشتت در اومده من بی خیالت می شم ،بعدم...
اصلا حوصله ی شنیدن حرف هاش رو نداشتم پریدن وسط حرفش گفتم
_آقاجون چی کارت داشت
مکث کردی نفس عمیقی کشید، انقدر سنگین بود که صدایش رو شنیدم
_هیچی. به خاطر قلب خانوم جون میخوان برن از تهران
_بهتر یه مرادی زورگو تو این خونه کمتر نفس کشیدن راحت تر
_تو الان این همه دعوا شدی به خاطر بی ادبیت چرا هنوز ادب نشدی
_امیر داری میری رو مغزم کار نداری
_این چه طرز حرف زدن دنیا
_حوصله ات رو ندارم، عین بابابزرگ ها فقط میگی این کار رو بکن این کار رو نکن خداحافظ
بلافاصله گوشی رو قطع کردم و انداختم روی تخت
در حال حاضر زورم فقط به این میرسه البته فقط از پشت گوشی
مانتوم رو درآوردم ابی به صورتم زدن و رفتم پایین بابا سر میز نشسته بود و مامان کنار گاز ایستاده بود سلام ارومی گفتم و نشستم روبروی بابا مامان هم با دیس برنج اومد کنارمون و شروع کردیم همه بی میل می خوردم و تلاش داشتیم که کسی متوجه نشه اما بی فایده بود بعد از خودرن نهار ظرف ها رو شستم و برعکس همیشه که فوری می رفتم اتاقم نشستم روی مبل کنار تلوزیون
_هانیه خانم بعد از ظهر حاضر شید با دنیا یه چتد جا بریم عید دیدنی
_من حاضر میشم ولی دنیا باید با امیر بیاد
بابا اخم هاش تو هم رفت
_چرا؟
_برای اینکه زن و شوهرن شما از دست امید عصبانی هستی اونم جوونه حق داشته ناراحت شه. زنش و خواهرش تو خیابون جیغ زدن و باعث جلب توجه شدن حالا از کوره در رفته یه اشتباهی کرده شمام که دعواش کردی کوتاه بیا دیگه اقا رضا
_اصلا دنیا خودش باید بگه
سرش رو برگردوند سمت من
_دوست داری با کی بری بابا
اومدم حرف بزنم که مامان گفت
_عه. اقا رضا به خدا از شما بعیده! سر یه اشتباه بین این دو تا فاصله ننداز. دنیا باید با امیر بره شما دوست داری با ما بیاد اصلا چهار تایی با هم میریم
بابا چشم غره ای به مامان رفت و سکوت کرد چند لحظه بعد برگشتم اتاقم بدون اینکه به گوشی نگاه کنم از رو تخت انداختمش زمین و دراز کشیدم چشم هام رو بستم و سعی کردم بخوابم
https://eitaa.com/reyhane11/12524
پارت اول رمان 👆👆
❤️ جمعه ها پارت نداریم ❤️
#کپی_حرام_پیگرد_قانونی_و_الهی_دارد
❣💚❤️💙❣💚❤️💙❣💚❤️💙❣