ریحانه 🌱
#پارت107 ❣زبان عشق❣ عمه و مامان روبه روی زن عمو نشسته بودن با دیدن ما عمه اخم کرد و با سر به اتاق
❣زبان عشق❣ در اتاق رو بست دست هاش رو توی جیبش کرد _الان منظورت از حمایت اینه که برم به مامانم چی بگم _واقعا نمیدونی صد بار بهت گفتم _خب دوباره بگو _فایده نداره دستم رو روی سینش گذاشتم کنارش زدم در رو باز کردم برگشتم سمتش _تا شب دعا میکنی که ای کاش جلوی دنیا به مامان گفته بودم حق نداری به زنم بی احترامی کنی دستم رو گرفت _تو به عمو قول دادی _من تا حرف خودم رو به همه ثابت نکنم روی هیچ قولی پایبند نیستم _دنیا اگه تمومش نکنی انقدر میزنمت که جرات نداشته باشی نگاهم کنی یکم از تهدیدش ترسیدم ولی نمی تونستم کوتاه بیام _هر وقت هر کاری صلاح دونستی انجام بده. الانم دستم رو ول کن می خوام برم پیش پریسا دستم رو با شتاب از دستش بیرون کشیدم و سمت پله ها رفتم صدای بسته شدن با ضرب در اتاقش نشون از شدت عصبانیتش میداد. هیچ کس تو خونه نبود پله های بالا رفته رو پایین اومدم زنجیر رو از گردنم باز کردم انداختم تو ورودی در آشپز خونه و باشتاب از خونشون بیرون اومدم عمو داشت ماشینش رو از حیاط بیرون می برد زن عمو هم کنارش نشسته بود این یعنی که تا بر گردن خبری از دعوا نیست ارامش خودم رو حفظ کردم و برگشتم خونه ورودم همزمان شد با خروج بابا از اتاق مشترکشون با دیدنش صورتم رو ازش برگردوندم هیچ توجهی به نگاه درموندش نکردم از کنارش رد شدم وارد اتاقم شدم نشستم رو تخت منتظر سرو صدای کارم موندم صبحانه نخورده بودم و دیگه وقت نهار بود دل ضعفه داشتم. بلند شدم و سرم رو از در بیرون بردم _مامان . یه لحظه می ای _نه کار دارم خودت بیا برگشتم تو اتاق دوست نداشتم همه چیز رو عادی نشون بدم روی تخت تو خودم جمع شدم چشم هام رو بستم با تکون های دست مامان و صدای ممتد دنیا دنیا گفتنش بیدار شدم چشم هام رو کمی ماساژ دادم دستم رو لای موهام کشیدم _نهارت رو آوردم بالا پاشو بخور _وای مامان دارم از گرسنگی می میرم _چرا نیومدی پایین بلند شدم نشستم نگاهم به قیمه بادمجون مامان افتاد که پایین پام روی تخت بود سرم رو پایین بردم و غذاش رو بو کردم با بوی سالاد شیرازی قاطی شده بود و خودش باعث دل ضعفه ام شد. فوری قاشق رو برداشتم و شروع به خوردن کردم _با بابات قهر کردی به خاطر غذای تو دهنم نمیتونستم حرف بزنم با سر گفتم بله _دل بابات رو نشکون باقیمونده ی غذا رو قورت دادم _من دل شکوندم یا اون _اون نه و بابا بعدم اگه یکی تو روی تو به بابات توهین کنه تو چی کارش میکنی _هیچی شاید بیچاره دلیل داره _هیچ دلیلی برای توهین به پدر کسی وجود نداره _مامان تو رو خدا ولم کن بزار یه لقمه بخورم سرشو به نشونه تاسف تکون داد و از اتاق بیرون رفت https://eitaa.com/reyhane11/12524 پارت اول رمان 👆👆 ❤️ جمعه ها پارت نداریم ❤️ ❣💚❤️💙❣💚❤️💙❣💚❤️💙❣ واقعا حلال و حرام براتون مهم نیست ما که زیر هر پارت نوشتیم کپی حرام بازم کپی میکنید میزارید تو کانالتون به قلم ✍️⁩