🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁
🍁
#پارت_95
#رمان_آنلاین_عسل
به قلم ✍️
#فریده_علیکرم
پر استرس به فرهاد نگاه کردم و او گفت
من اینجا زندگیم ردیفه ، کارخونه دارم. خونه به این بزرگی ، باغ ، همه چیزم اماده س، تو رو هم دوست دارم و میخوام باهات زندگی کنم . اونوقت تو این خونه و زندگی و کسی که دوسش دا ی و میخوای ول کنی و بری توی اون ده کوره تنها با یه پیر زن؟ خوب واسه چی؟ تو الان اراده کنی من هرچی بخوای برات میخرم. تک و تنها میخوای چی کار کنی؟
به او خیره ماندم. بگذریم از کاری که در شمال به واسطه توطئه ریتا کرده بود . در این مدت مرد بدی نبود. هرچه خواستم مهیا بود و هرچه میخواستم میخرید. از نظر محبت هم برایم کم نمیگذاشت من بهترزن دوران زندگی م را داشتم. شرایط خفقان اور خانه عمه یادم افتاد. خواستم از اب گل الود ماهی بگیرم برای همین گفتم
شما اجازه میدی من برم دانشگاه؟
_دانشگاه اگر دوست داری کمکت میکنم بری
ته دلم لحظه ایی قنج رفت و یاد هنرستان افتادم، فرهاد ادامه داد
_دو سه ماه دیگه مهر میشه میریم دانشکده هنر ثبت نامت میکنم، اما عسل
سراپا گوش شدم و گفتم
بله
خوب گوشهاتو باز کن ، از الان باهات اتمام حجت میکنم ، لباسهایی رو میپوشی که من میگم، با خودم میری و با خودم بر میگردی وبه هیچ عنوان حق نداری با کسی دوست بشی.
کمی خوشحال شدم و با خودن گفتم
اینجا میمونم و میرم دانشگاه
فرهاد با اخم به زمین نگاه میکرد سپس سرش را بالا اوردو گفت
_همین شرطت فقط دانشگاه بود؟
_نه
_دیگه چی؟
کمی فکر کردم چیزی بخاطرم نرسید و گفتم
_میشه بعدا بگم
_نه همین الان بگو، این بحث عقدرو من فردا اول صبح میبندمش، میرم یه ازمایشگاهی پیدا میکنم یکروزه جواب بده و فردا تمومش میکنم،تو سر این جریان عقد منو به بازی گرفتی
هردو ساکت شدیم فرهاد ادامه داد
_شرط بعدی ؟
دستانم را بهم ساییدم،
من شرط نداشتم همین اجازه دانشگاه رفتن برایم عالی بود، ارزوی کودکی و نوجوانی ام بود که وارد دانشگاه هنر شوم
فرهاد ارام تر گفت
_بگو دیگه
_اخلاقتو خوب کنی
فرهاد دستی لای موهایش کشیدو با خنده گفت
_اینم چشم
سپس دستم را گرفت بوسیدو گفت
_فردا صبح زود بریم ازمایشگاه، بعد تو برو ارایشگاه پیش مرجان و از اونجا میریم محضر خوبه
لبخند روی لبانم نشست و گفتم
_ارایشگاه هم برم؟
فرهاد که از لبخند من ذوق کرده بود گفت
_برو
_الان هم بیا بریم تو پیج این طلافروشیه حلقتو انتخاب کن
گوشی اش را اورد ، با دیدن حلقه ها ترس وجودم را گرفت، این همان فرهادی است که سر هیچ و پوچ مرا میزد.
رینگ ساده ایی انتخاب کردو گفت
_خوبه؟
سر مثبت تکان دادم
فرهاد خندیدو گفت
_حالا دوست داری مهریه ت چقدر باشه
اشک در چشمانم جمع شد، بی کس و کاری چه برسرم اورده؟ نه پدری ، نه مادری و نه حتی عمو وخاله ایی ،خودم باید برای خودم مهریه تعیین کنم. بی کسی هایم تا کجا ادامه دار میشود؟پیرمردی شصت ساله قصد تصاحبم را کرده بودکسی را نداشتم حمایتم کند ، مرد متاهلی با بی شرمی دخترانگی ام را گرفت ، خم به ابروی کسی نیامد وبی گناه کتک خوردم ....خدا خیر بدهد به شهرام و مرجان
فرهاد ارام گفت
_چیه عسل جان ؟ چرا گریه میکنی؟
سوالش برایم کوهی از غم بود اهی کشیدم وگفتم
_هیچی
_خواهش میکنم بگو چرا گریه کردی؟
_یه لحظه دلم گرفت ، دوست داشتم پدرم زنده بود.
فرهاد اهی کشیدو گفت
_منم همینطور
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌
#پارت_اول👇👇
https://eitaa.com/reyhane11/20739
❣جمعهها پارت نداریم❣
🍁
🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁