💕اوج نفرت💕 بعد از نهار همه بلند شدن و بیرون رفتن. من و مرجان اخرین نفری بودیم که قصد رفتن کردیم که با صدای بانو خانم برگشتیم رو به من گفت. _دختر جان مگه من کلفت توام، وایسا کمک کن بشور این ظرف ها رو. خواستم برم جلو که صدای احمد رضا باعث شد تا به سمت در اشپزخونه برگردم. _نگار هم تو این خونه مثل مرجانه بانو خانم. اگه خسته شدید بگید به فکر کس دیگه ای باشم. بانو خانم هول شد. _نه اقا جان. خسته نشدم گفتم یکم کار کنه یاد بگیره. بالاخره پس فردا میخواد بره خونه ی شوهر. احمد رضا با اخم و خیلی جدی گفت: _کی میخواد اینارو شوهر بده. حالا اینا باید درس بخونن. بعد هم رو به ما گفت _برید با کیفتون اتاق من، تا بیام. مرجان رفت من هم چشمی زیر لب گفتم چند لحظه بعد هر دو توی اتاقش پشت میزمون نشستیم. گوشی شکسته ی مرجان روی تخت بود. مرجان اهی کشید رو به من گفت: _همش تقصیر دایی بود. اخه ادم نصفه شب دلش برای کسی تنگ میشه. نیم نگاهی به من کرد _دلش برای تو تنگ شده بود. گفت فعلا نمی تونه بیاد اینجا میخواست تلفنی صدات رو بشنوه. مرجان حرف میزد و نمیدونست من دارم توی حرف هاش غرق میشم. کسی من دوست داره اونم در حدی که دلش برام تنگ بشه. این برام غیر قابل باور بود. اون روز تنها درس خوندیم. یعنی درس که نخوندیم مرجان در حسرت گوشی شکستش بود من هم غرق در حسی که فکر می کردن عشقه بودم. یک هفته گذشت. عمو اقا رفت. روز اخر قبل از رفتنش دوباره به من دور از چشم همه مبلغ زیادی پول داد. خبری از رامین نبود. من حسابی دلتتگ بودم بالاخره انتظارم به پایان رسید. ازمدرسه که اومدیم خونه رامین خونه بود از دیدنش تمام اجزای صورتم به وجد اومد. ولی اون نه تنها واکنش نشون نداد خیلی هم کم محلیم کرد. مثل گذشته که اصلا نمی دیدم. حسابی با مرجان شوخی کرد. مثل یخ وا رفته بودم یعنی از پیشنهادش پشیمون شده لبخندی که توی صورتم برای دیدنش مهمون شده بود زود جمع شد و رفت. سرم رو پایین انداختم و به اتاق مرجان رفتم. جلوی بغض توی گلوم رو نتونستم بگیرم. زانو هام رو بغل گرفتم و زار زار گریه کردم. دلم برای خودم سوخت. یک هفته انتظار برای دیدن کسی که مدعی بود عاشقانه دوستم داره. ولی با اولین برخورد انچنان سردم کرد که نمی تونم حسم رو تو اون لحظه وصف کنم. کمبود محبت به قدری بهم فشار اورد که چند بار قصد کردم برم بیرون و جلوی چشم هاش باشم شاید دوباره دوستم داشته باشه. اما یکم غروری که هنوز تو وجودم بود اجازه نداد. 💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕