💕اوج نفرت💕 با اینکه شکوه رو خیلی وقته بخشیدم ولی گفتن این جملات باعث شد تا بغض توی گلوم سنگینی کنه. دیگه نتونستم تو اتاق زیر نگاه متعجب شکوه و نگاه رضایت بخش احمدرضا دووم بیارم. از اتاق بیرون رفتم. انگار خونه ی شکوه روی تمام بدنم سنگینی میکنه. وارد حیاط شدم. اشک راه فرارش رو پیدا کرد و بیرون ریخت. تنها جایی که توی این خونه به من آرامش میده تکه زمبن خالی کنار خونه ی شکوهه که قسمتی از خونه ی بچه گی هامه. ساختمون خونه ی شکوه رو دور زدم. روی زمین نشستم و به دیوار تکیه دادم. چشم هام رو بستم و خودم رو کنار بابا حسین و مامان مریم تجسم کردم. سرم رو پای مامان مریم بود و بالا حسین مثل همیشه با لبخند به چشم هام نگاه میکرد. با صدای احمدرضا چشم باز کردم و خودم رو از خاطرات بهترین روزهای عمرم بیرون کشیدم. _اینجایی؟ به صورت و نگاه مهربونش چشم دوختم. روی زمین کنارم نشست. دو دل بود از حرف هایی که میخواد بزنه. شاید داره پیش خودش حرف هاش رو یکی میکنه تا بهترین کلمات رو به زبون بیاره. _نگار من از روز اول خیلی دوستت داشتم. بدون اینکه از این اخلاق های خوبت با خبر باشم. این چند وقت علاقم بهت خیلی بیشتر شده. از اول هم کم نبود ولی الان اصلا قابل وصف نیست. _اخلاق های من زیاد هم خوب نیست. امروز فقط به خاطر تو سکوت کردم وگرنه یک دامن گله و شکایت ته بغض توی گلوم بود. فقط اینو بدون که به خاطر خودت بود نه از ترس. _خوشحالم که از ترس نبوده. سرس رو پایین انداخت _نگار من به مادرم حق نمیدم. فقط میدونم که خیلی سختی کشیده. یه خواهش ازت دارم. میدونم خواهشم خیلی زیاده. تو میتونی یا بپذیری یا نپذیری. این پذیرفتن با نپذیرفتنت رو هم اصلا نمیخواد به بگی. یه چیزی باشه بین خودت و خدا. کلافه دستی به ته ریشش کشید و نفس سنگینش رو بیرون داد. کنجکاو از حرفی که انقدر براش مقدمه چینی میکنه گفتم _خب بگو! _...م...ادرت یعنی هم زن عمو هم مامان مریمت خیلی تو رو دوست دارن. یعنی رو حرف تو حرف نمیزنن. من مطمعنم. میشه...ازشون بخوای مادر من رو ببخششن. اشک توی چشم هام حلقه بست. _چی بهشون بگم. بگم ببخشید زنی رو که بچتون رو ازتون جدا کرد یکی رو با مرگ یکی رو با گم کردن هویتش. احمدرضا کارهای مادرت قابل بخشش نیست. نه از طرف خدا نه بنده ی خدا.من بخشیدمش چون با تو خوشبخت شدم. چون کنار تو به ارامش رسیدم چون خدا بعد از بیست و یک سال علیرصا رو کنار من گذاشت. نمیتونم این خواهش رو از پدر و مادرم بکنم. درسته تو جوونی به مادرت ظلم شده. ولی ما ادم ها میتونیم وجود خودمون رو به خوبی یا بدی پرورش بریم. اگه به مادرت تو ده سال اول زندگی مشترکش ظلم شده به من از ابتدای زندگیم ظلم شده با تعاریف مادرت از تقاص و انتقام من الان نباید کنار تو میبودم مادرت هم به جای زندگی راحت تو اتاقی که براش ساختی گوشه ی زندون بود. ولی با خودم فکر کردم یک نفر باید این بدی دنباله دار رو قطع کنه تا نفرت کنار بره. و علاقه ای که به تو داشتم باعث شد با به این نتیجه برسم. مادر تو اگر واقعا پشیمون شده باشه خدا از تقصیراتش میگذره. _خدا از حق خودش میگذره حق بنده هاش رو به خودشون میسپره. سرم رو پایین انداختم. _کاری که گفتی رو نمیتونم انجام بدم. دستم رو گرفت و با لبخند نگاهم کرد _بهت حق میدم. بلند شو بریم خونه اینجا روی زمین نشین هم برای خودت ضرر داره هم اون طفل معصوم. ایستاد و کمک کرد تا بایستم. 💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕