بابام شریکش رو زیاد میآورد خونه ما و از طرز نگاهش متوجه شده بودم که به من علاقه داره اما من اصلاً دوستش نداشتم با پسری نامزد کردم که بعد از یه مدت گم شد خونوادهاش تمام بیمارستانها و سردخونهها رو گشتند اما پیداش نکردند یک روز پدرم حالش بد شد و مادرم بردش بیمارستان و منو شریک پدرم در خونه تنها موندیم از اینکه با یک مرد تو خونه تنها بودم خیلی میترسیدم تا اینکه...
https://eitaa.com/joinchat/4282843726C485a05f85d