ودم.نمیدونستم دارمچیکارمیکنم و فرزاد ذره ذره به بهانه ی کمکانقدر نزدیک شد بهمکهخودمم نفهمیده بودم.پارسا با صدای آرومیگفت:_(خواهش میکنم ازت نرگس.تو بارداری.مادر بچمی!هنوز زنمی!خونه ی پدرو مادرت نمیری بیا بریمخونه ی مادرمبمون اصلا بیا بریم خونه ی خودت منمیرم جای دیگه میمونم.فقط اینجا نمون.)بازلجبازی کردم:_(نمیخوام خونه ی من اینجاست.میخوام اینجا باشم!)سعی میکرد صدا و عصبانیتشو کنترل کنه:_(باشه!بمون تو خونه ی خودت!ولی این پسره رو بفرست بره.چه معنی داره تو خونه ی یه زن حامله ی تنها یه پسرمجرد اونم با اینسنش همش رفت و آمد کنه!هی دمبه دقیقه بیاد بهت سربزنه.من نه تو خودت چطور قبولمیکنی؟!کو اوننرگس که موقع حرف زدن با به قول خودش نامحرم سرخ و سفید میشد؟!)به مسخره گفت:_(این قوزمیت الان واست محرم شده؟!)موهای بلندمو تو دستش گرفت:_(روسریتو درنمیاوریمیگفتیمحرمنامحرم الان موهاتو افشونمیکنی دورت و یه پسر مجرد مدام تو خونته؟!چیکار داریمیکنینرگس؟!میخوای تلافیکنی؟!میخوای لج منو دراری؟!چیو میخوای ثابتکنی؟!قصدت هرچی بود موفق شدی دیگه بسه!)سکوتمو که دید موهامو ول کرد:_(پروانه کلاس داره دو ساعت دیگه تموممیشه بهش گفتمبیاد پیشت.منم اون بیاد میرم الان دلمطاقتنمیاره تنهات بذارمباز ضعفمیکنی یا حالت بد میشه.تا اونموقع اینپسره روبفرستبره.به خودت بیا نرگس خواهش میکنم.لجمنو درآوردی بسه دیگه!)و منتمام مدت سکوتکرده بود.انگار سکوتمو دیده بود آروم تر شده بود چون دیگه عصبانی نبود.بی حرف رفت سمت در و بازش کرد.با باز شدن در فرزادو دیدم که دقیقا یه قدمی در وایساده بود با قیافه ی درهم.فالگش ایستاده بود؟!مطمئن بودم هیچینشنیده چونپارسا پچپچوارحرف میزد.تا نگاه من و پارسا رو دید خودشو جمع و جور کرد:_(نرگس شیرو تو چی داغ کنم؟!شیرجوشتو پیدا نکردم!)پارسا یه جورینگاهم کرد انگار داشتمیگفت تحویل بگیر!از اتاق اومدمبیرون:_(میخوای چیکار؟!)وقتی گفت میخوامواست شیرداغ کنم حرصمدراومد.جلویمردیکه هنوز شوهرمبود اینمحبتا دیگه واقعا زیاده روی بود.با حرفایپارسا هم فهمیده بودم انگار من اشتباه نمیکردم.پارسا همفهمیده بود فرزاد همش نزدیکممیشه.نفهمیدم چی شد.با حرص و صداینسبتا بلند گفتم
#رمان_سرا_گل_نرگس175