رمان مذهبی عاشقانه✍🏻💕
❄️⛄️❄️⛄️❄️⛄️❄️⛄️❄️ ⛄️❄️⛄️❄️⛄️❄️⛄️❄️ ❄️⛄️❄️⛄️❄️⛄️❄️ ⛄️❄️⛄️❄️⛄️❄️ ❄️⛄️❄️⛄️❄️ ⛄️❄️⛄️❄️ ❄️⛄️❄️ ⛄️❄️ ❄️
❄️⛄️❄️⛄️❄️⛄️❄️⛄️❄️ ⛄️❄️⛄️❄️⛄️❄️⛄️❄️ ❄️⛄️❄️⛄️❄️⛄️❄️ ⛄️❄️⛄️❄️⛄️❄️ ❄️⛄️❄️⛄️❄️ ⛄️❄️⛄️❄️ ❄️⛄️❄️ ⛄️❄️ ❄️ ⛄️🌸 ❄️ _س...سلام! +سلام... _بابت دیروز ازتون متشکرم🙏 ببخشید باعث شد زخمی بشید..😢 (همونطور که سرش پایین بود جواب داد) 🌸راوی🌸 اخییی چه پسر سر بزیری 🥺 +من فقط کاری که لازم بود رو انجام دادم اصلا مشکلی نیست. پانسمان دستاشو دیدم گفتم: _زخمتون بهتره؟ +خیلی عمیق نبود، خوبه الحمدلله _خداروشکر من باید برم، بازم معذرت میخوام +خدانگهدار من رفتم، کلاس بعدیم ساعت ۲ شروع میشد، باید قبلش استراحت میکردم رفتم سالن غذاخوری یه چیزی بخورم، توی راه همش به این فکر میکردم که کارم درست بود از رقتن به سمت اون؟؟ بعد باخودم میگفتم: چرا باید غلط بوده باشه؟؟ نکنه از نظرش عجیب اومده باشم؟ یهو به خودم گفتم: ریحانه، چرا انقدر خود درگیری داری؟ چیزی نشده یه گفت و گوی ساده بود. تموم شد و رفت... . ادامه دارد . . . ❄️نویسنده" 𝒯.ℋ.𝒜.𝒦 کپی رمان بدون ذکر منبع حرام است🔥https://harfeto.timefriend.net/17232765440029 نظراتتون در مورد رمان برامون تو ناشناس بگید 🙃🌸👆🏻👆🏻👆🏻 •--------࿐✿࿐---------• @romane_mazhaby💕