❄️⛄️❄️⛄️❄️⛄️❄️⛄️❄️
⛄️❄️⛄️❄️⛄️❄️⛄️❄️
❄️⛄️❄️⛄️❄️⛄️❄️
⛄️❄️⛄️❄️⛄️❄️
❄️⛄️❄️⛄️❄️
⛄️❄️⛄️❄️
❄️⛄️❄️
⛄️❄️
❄️
⛄️
#دلي بي قـرار💕
❄️
#پارت10
رو صندلی نشستم موهامو شونه کردمو بافتم وپایین رفت
مامان داشت تلویزیون نگاه میکنه
_سلام مامانی
مامان:سلام دخترم
گونشو بوسیدم ک او سرم رو بوسید
_مامان میخوام بهت ی چیزی بگم
مامان:بگو
_مامان فاطمه بهم زنگ زدوگفت امروز بيا خونمون بمون
مامان:باشه دخترم برو
_ممنونم مامانی
به سمت اتاقم رفتم كمدم را باز كردم ي مانتو بلند به رنگ صورتي و شلوار سياه پوشيدم با روسري همرنگ مانتو برداشتم
روسریمو مدل لبنانی بستم کیفو چادرم را برداشتم و پایین رفتم
رو مبل نشستم به فاطمه زنگ زدم که سریع جواب داد
_الو
فاطمه:جونم مهداهمین الان خواستم بهت زنگ بزنم ببینم نمیای
_چرا عزیزم آماده شدم الان میام
فاطمه:خوش امدی عزیزم
وقطع کرد
روبه مامان میگم:راستی مامان محیا کجاست
مامان:بیرون رفته بادوستاش
اهانی میگویم و خداحافظی میکنم
کفشهایم را میپوشم واز خانه میزنم بیرون
نویسنده؛زِينبيـه🕊.
کپی رمان بدون ذکر منبع حرام است🔥
https://harfeto.timefriend.net/17232765440029
نظراتتون در مورد رمان برامون تو ناشناس بگید 🙃🌸👆🏻👆🏻👆🏻
•--------࿐✿࿐---------•
@romane_mazhaby💕