آرویج پارت۱۳ به سمتم برگشت و گفت: هر کی یه نظر داره سرورم، اما خواهشا به عقاید و قوانین ما احترام بزارید، درسته من از شما اطاعت میکنم اما اگه چیزی دیدم یا کاری که باعث بشه برا هم نوعان من بد باشه میتونم قبل از اینکه شیشه رو بندازی زمین مکثی کرد و گفت من قبلترش تو رو کشتم چون میتونم ذهنتو بخونم اسمان رعد و برق وحشتناکی زد که باعث شد تکون بخورم احساس بد و دوگانگی داشتم به سمتم اومد و با لبخند گفت تو باید از شیشه مراقبت کنی نگاهی به شیشه انداختم ،محلول قرمز رنگ داخل شیشه می درخشید با لحن ساختگی گفتم نگران این قضیه نباش من از پسش بر میام قبل از اینکه حرفی بزنم، در یک حرکت ناگهانی شیشه را قاپید با ناباوری بهش نگاه کردم و با فریاد گفتم هی... چکار میکنی! خنده ی شیطانی سر داد و گفت تو نمی تونی از پسش بر بیای... اخه تو فقط ی انسانی بعد هم شیشه رو داخل جیبش گذاشت و گفت این پیش من میمونه، اینجوری خیالم راحته اخه من نمیخام زبون نازنیمو از دست بدم... با عصبانیت بهش نگاه کردم چقدر حقه باز بود... خواستم سرش داد بزنم که صدای مامان به گوشم خورد : _ مهیار بیا شام حاضره... از جام بلند شدم به سمت در اتاق راه افتادم از گوشه چشمم دیدم کارن هم به دنبال من اومد ، به سمتش برگشتم و غریدم: _جنابعالی کجا؟