🌹اَللَّهُمَّ اغْفِرْ لِيَ الذُّنُوبَ الَّتِي تَحْبِسُ الدُّعَاءَ🌹:
#قسمت_صد_و_هشتاد_چهارم_رمان 😍
#برای_من_بخون_برای_من_بمون ❤️
علي-: خيلي خب ... دروغ بگو ... بمن ميتوني دروغ بگي ولي به خودت چي؟ رواني ... داري ميميري از عشقش ... منو سيا نکن ...يه تابلو گذاشت روي اپن. شناختمش . همون تابلويي بود که رو ديواراتاقش آويزون بودومن عاشقش بودم . ازشم خواسته بودمش ولي بهم نميداد .حتي به امانت . آروم خداحافظي کرد و رفت بيرون . ايستادم . يه کنج نشستم و پيشونيم رو گذاشتم روي زانوهام . گريه کردم . آره ... من ... محمد نصر ... گريه ميکردم ... داشتم گريه ميکردم ... از دلتنگي ... از دلتنگي واسه عاطفه ام ... واسه کوچولوم ... داشتم از دوريش ديوونه ميشدم ... همه حرفايي که به علي زدم دورغ بود ... دروغ محض ... همه روز و شبم گم شده بود . نه افطار داشتم و نه سحر . هيچي . اصلا هيچ حسي نداشتم .کاش اون شب تنهاش نميذاشتم علی میگفت دستش زخمی شده گوشیشم که جواب نمیده خدایاچه جوری ازش خبر بگیرم. کاش نمي رفت . روزا از شدت دلتنگي از خونه بيرون مي زدم . تحمل نداشتم جاي خاليشو توي خونه ام ببينم . ميخواستم مرد باشم و گريه نکنم ميزدم بيرون .تا نصف شب راه میرفتم بعدمي اومدم خونه تا از خستگي خوابم ببره و نبودنش اذيتم نکنه . چون نميتونستم برم دنبالش . بدجور ردم کرده بود . غروري واسه من نمونده بود . هيچي .ديروقت و خسته مي اومدم خونه. فکر ميکردم به محض پا گذاشتن تو خونه از خستگي بيهوش ميشم . ولي... ولي برعکس ...به محض پا گذاشتن تو خونه بغضم مي ترکيد .از نبودنش . ميرفتم تو اتاق . در کمدش رو باز ميکردم . بوي عطرش مستم ميکرد. مست واسه حال اون لحظه هام کمه . سرمو فرو ميکردم بين لباساش و و ساعتها عطرشو ميبلعيدم و گريه ميکردم.راستی اون پیرهنم که روز اول عید منو بوسیدنی رنگی شده بود بهترین یادگاری بود که داشتم .میبوسیدمش وباهاش حرف میزدم تاسف بار بود حالم .گريه ميکردم ... ولي با خودم ميگفتم فقط همين چند روزه. بالاخره که عادت ميکنم به اينکه به هر کي محبت داشته باشم پسم بزنه -: ولي آخه بيمعرفت تو مثل ناهید نبودی برام من به تو فقط يه محبت ساده نداشتم عاشقت بودم میفهمی عاشقت بودم!! ... بي معرفت کجا گذاشتي رفتي؟ تو بدترين شرايط رفتي بي معرفت ...کوچولوي بي معرفت من کجايي واقعا ولم کردي رفتي؟ واقعا منو نميخواي؟ ميتوني به همين سادگي فراموشم کني؟ بي معرفت دلم برات يه ذره شده ... از کجا پيدات کنم ؟ چه جوري برت گردونم ؟عاطفه ... دو روز بعدي ديگه از خونه بيرون نرفتم . فقط يه گوشه استديو نشستم و زل زده بودم به تابلويي که علي واسم آورده بود . عکس خيلي قشنگي بود . عکس بقيع بود. داخل يه قلبي قرار گرفته بود که با دست درست شده بود . گوشه راست عکس هم با خط قشنگي کج نوشته شده بود..." يا زهرا ... يه نگاه کني تمومه همه غم و دردا ... " از يه طرف هم تو همه اون دو روز پشت سر هم صداي عاطفه که ضبط کرده بودم پلي ميشد وگوش ميدادم . به خوندنش . ولي نبايد ديگه گريه ميکردم . به هيچ وجه ...يه هفته کامل گذشت . يه گوشه نشسته بودم . علي در رو باز کرد و اومد داخل.کليد عاطفه رو برداشته بود.چون نه به تلفن جواب ميدادم و نه در رو باز ميکردم واسه کسي. نميتونستم...
#نویسنده :هاوین_امیریان
#کپی_ممنوع⛔️
@ROMANKADEMAZHABI ❤️
برای دسترسی به قسمت اول رمان به کانال ریپلای با پیام سنجاق شده در کانال مراجعه کنید👇👇👇
@repelay