📚💠 رمانکده مذهبی (عُِاُِشُِقُِاُِنُِهُِ مُِذُِهُِبُِیُِ) 💠📚
📚#محکمترین_بهانه 📝نویسنده#زفاطمی(تبسم) ♥️#پارت_یازدهم وقتی وارد آشپزخانه شدم ,پویا را دیدم که
📚 📝 نویسنده(تبسم) ♥️ وقتی حرف زدن پریا با عمو تمام شد ,گفت : - بابا گفت نمیشه دوتا دختر تو خونه تنها بمونن -یعنی عمو موافقت نکرد؟ - بابا گفت اگه پویا هم اینجا بمونه ایرادی نداره ,داداش میشه شب اینجا بمونی ؟خواهش؟ پویا گفت : -قیافتو شبیه گربه شرک نکن می مونم .منم بدم نمیاد اینجوری صبح زود میتونم شخصا جوابمو بگیرم. -پس شما میتونید از اتاق سهیل استفاده کنید . پریا هم تو اتاق من میخوابه .حالا بفرمایید شام. پریا گفت : - هرچه باشه سخن شام خوش تر است ,من که دارم میمیرم از گشنگی هنگامی که پریا وارد آشپزخانه شد و چشمش به میز افتاد گفت : - ثمین جان الان صبحه یا شبه ؟ -معلومه دیگه شبه -پس میتونم بپرسم چرا صبحانه آماده کردی؟ پنیر تخم مرغ و... -پریا جان نکنه انتظارداشتی برات فسنجون این موقع شب بپزم ,در ضمن من بجز نیمرو غذای دیگه ای بلد نیستم . پویا گفت : -این از سرمون هم زیاده ,چقدر غر میزنی -تسلیم من دیگه حرفی نمیزنم ,من زنداداش میخوام نه آشپز واسه داداشم ,مهم خانم خونه است بقیه مهم نیست . پریا نگاهی به من و پویا کرد و گفت : -چرا مثل آفتاب پرستا رنگ عوض میکنید و سرخ و سفید میشید ؟وااای خدا مرگ دشمنمو بده نکنه خجالت میکشید ؟بیاین عزیزانم بیاین صبحانه بخورید رنگ و روتون باز بشه پویا در حالی که اخم کمرنگی کرده بود گفت : -بسه دیگه .ممکنه ثمین خانم ناراحت بشن ؟ سریع گفتم : -نه,چرا باید ناراحت بشم ,پریاجون چقدر با نمک شدی؟مگه سرشبی تو آب نمک خوابیده بودی؟ -مگه آدم مزاحمی مثل تو میزاره آدم درست و حسابی تو آب نمک بخوابه .البته ناگفته نمونه اگه میزاشتی تا الان شور شده بودم . من که از حرفهای پریا واقعا خندم گرفته بود به زور جلوی خودم را گرفتم و گفتم : -هه هه هه خندیدم -بهتره غذامو بخورم تا اینکه تو مسخره ام کنی -پریا ناراحت شدی ؟ فقط داشتم باهات شوخی میکردم .همین -چرا باید ناراحت بشم ,بشینید شام بخوریم خیلی گشنمه -چشم قربان بعد شام به پویا گفتم : -منو پریا میریم تو اتاقم ,شما هم هرموقع خواستید میتونید برید تو اتاق سهیل بخوابید.شبتون بخیر. _شب شماهم بخیر . . . ادامه دارد... 🌸🍃🌸🍃🌸🍃 . ⛔️ http://eitaa.com/joinchat/1928331276C0b0ef4cbc1 @ROMANKADEMAZHABI ❤️