🌼🍃🌼 📚 🌼🍃 🌼 📝نویسنده: 🔻 رفتم سرکوچه ومنتظرسرویسم ایستادم، آستینای مانتوم وتایک وجب بالاترازمچ بالابردم وهمچنان به ساعتم نگاه کردم و زیرلب گفتم: +مرتیکه ((رارنده ی سرویس))ده ساعته من ومَچَل خودش کرده،اه. یک پسردبیرستانی ازجلوم ردمی شدبا دیدنم گفت: پسر:چه اخمو،اخم نکن زشت میشی چشم غره ای بهش رفتم وگفتم: +زرنزن بابا،راهت وبکش وبرو خواست چیزی بگه که سرویسم رسید، وقتی خواستم ازجلوی پسرردبشم محکم پاش ولگدکردم وقبل ازاینکه چیزی بگه سوارسرویس شدم. روبه رارنده سرویس کردم وباطعنه گفتم: +نمیومدی زودبودحالا. بعدازگفتن این حرف بی توجه به اخمش به سمت صندلیه عقب رفتم وکناردوستم دنیانشستم ومحکم کوبیدم روی شونش وگفتم: +به به دنیاخانم،چطوری؟ همچنان که شونش وماساژمیدادگفت: دنیا:چقدرتووحشی آخه؟خوبم توخوبی؟ +خوبم،چه خبر؟انشاءبرای ادبیات نوشتی؟ بابیخیالی گفت: دنیا:ازاینترنت درآوردم +زحمت کشیدی اصلاکمرت شکست زیرباراین همه زحمت چشم غره ای رفت وهدفونش وروی گوشش گذاشت وچشماش وبست. به صفحه ی گوشیش که روشن بود نگاه کردم،آهنگی که گوش می داد غمگین بودمطمئن بودم یه اتفاقی براش افتاده اینوازرفتارشم می شدفهمید. شونه ای بالاانداختم وزیرلب گفتم: +به وقتش می فهمم چشمم وبستم وسرم وبه پشت صندلی تکیه دادم وسعی کردم تارسیدن به مدرسه ی دربه درشدمون یکم بخوابم. ***** سرکلاس نشسته بودیم وزُل زده بودیم به معلم ادبیاتمون.خدامیدونه چقدرازش نفرت دارم،طرزصحبتش افتضاحه،هرچی ازدهانش درمیادبه بچه هامیگه. باصداش به خودم اومدم: خانم نصیرزاده:محتشم بیاانشاتوبخون. همچنان که بلندمی شدم وبه سمتش می رفتم زیرلب گفتم: +محتشم وکوفت،محتشم ودردانگاراسم ندارم حتمابایدفامیلیم وصداکنه انگاربا کلفتش طرفه حداقل یه خانم کنارش بزار. پوف کلافه ای کشیدم وکنارمیزش ایستادم وشروع کردم به خواندن. بعدازمن دنیاروصدازد،دنیاهم بلندشدو شروع کردبه خواندن‌.سرم وبالاآوردم که چشمم خوردبه هانیه،رنگ صورتش شده بودرنگ میت،باچشمای گردشده زُل زده بودبه دنیا،باتعجب نگاهش کردم وبادستم بهش علامت دادم که نگاهم کنه ولی متوجه نشد.انشاءدنیاتمام شدو خانم نصیرزاده هانیه راصدازد.دیگه کم مانده بوداشک هانیه دربیادباپاهای لرزون ازجاش بلندشدوکنارمیزایستادوبامِن مِن شروع کردبه خواندن،یکم که دقت کردم متوجه شدم انشاش دقیقاشبیه انشاء دنیاس.به دنیانگاه کردم لبش وبه دندان گرفته بودوناخناش وتودستش فشار می داد. خواستم آرامش کنم که جیغ خانم نصیرزاده رفت هوا: خانم نصیرزاده:دختره ی احمق بی شعور چراانشات مثل محمدیه؟ هانیه چیزی نگفت که یکی ازبچه های رواعصاب کلاس ازجاش بلندشدوروبه خانم نصیرزاده گفت: سارینا:خانم هم دنیاهم هانیه دوتاشون از اینترنت درآوردن. صدای دنیاروشنیدم که زیرلب گفت: دنیا:لال بمیری به حق یکی ازاماما. خندم گرفت،خوشم میاددنیاهم مثل من هیچکدام ازامام هارانمیشناسه. خانم نصیرزاده روبه هانیه کردودنیاکرد وگفت: خانم نصیرزاده:وقتی به دوتاتون صفردادم وآمارتون وبه خانم غلامی(مدیر)دادم اونوقت می فهمید که نبایدازاین کاراکنید. دنیاچشم غره ای به خانم نصیرزاده رفت وهانیه هم شروع کردبه گریه کردن،با خودم گفتم: +چقدرلوسه این دختر خانم نصیرزاده نفس عمیقی کشیدتامثلا خودش وآرام کنه هرچندکه دراون تاثیری نداره چون اون ازهمان ابتدای خلقت بی اعصاب بود. &ادامه دارد.... 🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼 📚@ROMANKADEMAZHABI❤️ eitaa.com/joinchat/1928331276C0b0ef4cbc1 کانال رپلای (دسترسی آسان به قسمت اول دیگر رمان های ما و pdf رمان هایی دیگر)👇🏻👇🏻👇🏻 @repelay