🌈🦋☔️🍄🌈🦋☔️
☔️🍄🌈🦋☔️
🍄🌈🦋
☀️هوالحبیب 🌈
🦋
#رمان_روژان 🍄
📝به قلم
#زهرا_فاطمی☔️
📂
#فصل_سوم
🖇
#قسمت_صد_دوم
هواپیما بر زمین نشست.
دل تو دلم نبود برای دیدن خانواده و عزیزانم.
بالاخره بعد از ماهها دوری به ایران برگشتیم.
با جیغ از سرخوشحالی نجلا به او نگاه کردم
_دایی جونم اومده ، دایی جونم اومده!
به سمتی که اشاره میکرد نگاه کردم.
همه خانواده به پیشوازمان آمده بودند.
روهام و کمیل جلوتر از همه ایستاده بودند.
محمدکیان عزیزم با آن صورت تپلی نازش روی شانه کمیل جا خوش کرده بود.
نجلا با ذوق برایشان دست تکان میداد و بوس میفرستاد.
روهام هم ادای غش کردن درمیآورد و صدای خنده نجلا اوج میگرفت.
چند نفری که کنارمان بودند با لبخند به او نگاه میکردند.
بالاخره بعد تحویل بار به سمت خانواده ها قدم برداشتیم.
نجلا همچون کسی که از قفس آزاد شده به سمت آغوش بازشده روهام به پرواز درآمده بود.
_دایی جو...نم
خودش را که به آغوش روهام انداخت .روهام او را بلند کرد و چندین بار به دور خود چرخاند
_دایی قربونت بشه،عشق دایی
صدای خنده نجلا لبخند را به لبهای همه آورد.
مادر برایم آغوش باز کرد.
خودم را به آغوش گرم مادر سپردم
_سلام مامان خوشگلم
_سلام عزیزدلم .خوش اومدی عزیزم.
_خانوم اجازه بده ما هم دخترمون رو ببینیم.
با لبخند از مادرم جدا شدم و به سمت پدر رفتم و بوسه ای روی گونه اش کاشتم
_سلام باباجون ،خوبید؟
_سلام به روی ماهت دختر بابا .قربونت بشم .تو خوبی؟
_خداروشکر.ممنونم.
به سمت خاله ثریا رفتم که با چشمان اشکی نگاهم میکرد
_سلام خاله جونم ،خوبید
_سلام دختر قشنگم .ما خوبیم شما خوبید؟
_ممنونم خاله جونم .خیلی دلم براتون تنگ شده بود
از آغوش خاله بیرون آمدم و به سمت حاج بابا رفتم.
از گذشته ها پیرتر و شکسته تر شده بود ولی هنوز هم نگاهش همان مهربانی گذشته و چهره اش نورانیت قبل را داشت
_سلام حاج بابا،
_سلام دخترم. خوبی الحمدالله؟
_شما خوب باشید منم خوبم.
_الحمدالله
مثل گذشته ها بوسه ای روی پیشانیام کاشت.
او تا ابد برایم پدری بود که هوای دخترش را داشت .
بعد ازدواجم با حمید نتوانستم او را برادرشوهر بدانم ، او همیشه برایم حاج بابا بود.
مردی که وجودش نعمتی بود برای همه خانواده!
_روژان خانوم ماهم هستیما!!
با لبخند از آغوش حاج بابا بیرون آمدم و بی توجه به حرف روهام با کمیل و زهرا احوال پرسی کردم و بعد محمدکیان عزیزم را به آغوش کشیدم
_الهی فدات بشم، عشق عمه.
چندین بار محکم گونه اش را بوسیدم و او غش غش زد زیر خنده
_مردم خواهر دارن ، منم خواهر دارم.هیییی دنیاا!
&ادامه دارد...
☔️🍄🌈🦋☔️🍄🌈🦋☔️
📚
@ROMANKADEMAZHABI ❤️
eitaa.com/joinchat/1928331276C0b0ef4cbc1
❌کپی رمانهای رمانکده مذهبی بی اجازه جایزنیست❌
↪️ ریپلای(دسترسی به قسمت اول دیگر رمان ها وpdf رمان های ما)👇🏻👇🏻
@repelay