برای شکوفه ی کوچک گیلاس...
تنبل کوچولوی خاله...(تنبل اسمی بود که او رو صدا میکردیم وقتی در شکم مادرش بود)
عزیزِ نشکفته ی من...چطوری دلت اومد بِری؟
مگه ندیدی چقدر برای اومدنت لحظه شماری میکردیم؟
نگفتی خواهرت تنها میشه؟
مامان بابات غصه دار میشن..؟
شکوفه ی گیلاسِ خاله...بی خداحافظی رفتی عزیزم...
هیچوقت صورت نازت رو که در خواب دیدم فراموش نمیکنم...
گل کوچولوی من..میدونم که در دنیایی خیلی زیباتر شادی و جست وخیز میکنی..
میدونم که در دنیای باقی کنار دروازه ی بهشت می ایستی و پدر و مادرت رو شفاعت میکنی...اما آیا میشه شفیعِ منم باشی؟ آخه خاله بوی مادر را میدهد .......
(پنجشنبه/ ۱۴۰۲/۷/۲۰/بیمارستان فرقانی)