❤️ جلال‌آباد؛ عاشقانه‌ای از خاطرات شهید محمدجلال ملک‌محمدی ▪️بین جمعیتی که وحشت‌زده از هر سو فرار می‌کردند، دنبال جلال می‌دویدم و هنوز نمی‌دانستم چه خبر شده است. اگر مرگ نزد حضرت زینب(س) نصیبم می‌شد و در این حرم شهید می‌شدم، منتهای خوشبختی بود؛ اما تهِ دلم حس تلخی بود که با خانواده خداحافظی نکرده‌ام و در همین حال خراب، دیدم گنبد حرم را با خمپاره کوبیده‌اند که نگاهم از نفس افتاد. ▫️گنبد در خاک‌ودود پنهان شده و صحن حرم از هیاهوی مردم وحشت‌زده، صحنه قیامت شده بود. از کودکی حتی نوشته‌ای که نام حضرت در آن بود، برای ما محترم بود و حالا می‌دیدم حرمت حرمش را چطور هتک کرده‌اند که تیغ غصه همه رگ‌های قلبم را از هم شکافت. 💔 کودکان شام هم مردی برای خود شدند دیگر اما سنگ نه، خمپاره سویت می‌زنند... 📚انتشارات صریر 📍خرید اینترنتی 👇 https://sarirpub.ir/product/جلال-آباد @fatemeh_valinejad