🔰روایت پیاده راه بردن امام هادی به دستور متوکل در نقل راوندی راوندی از ابوالقاسم بغدادی، و او از زرافه نقل می‌کند که گفت: در یک روز عیدی، متوکل خواست که امام هادی علیه‌السلام را پیاده به دربار خود بیاورد، وزیرش گفت: این کار را نکن، خوب نیست، مردم بد می‌گویند. متوکل گفت: در این چاره‌ای نیست. وزیر گفت: اینک که چاره‌ای نیست، به فرماندهان و بزرگان نیز دستور ده که پیاده بیایند، تا مردم گمان نکنند که فقط با ابوالحسن این کار را کرده‌ای. متوکل آن دستور را داد، و امام نیز پیاده آمد، هوا گرم بود، و امام در حالی که عرق کرده بود به دالان دربار رسید. زرافه می‌گوید: من با او دیدار کردم، و او را در دالان نشاندم، و با دستمال عرق چهره مبارکش را پاک کردم، و گفتم: [آقا جان!] پسر عموی تو [متوکل] با همه این کار را کرده است، از او ناراحت نباش. فرمود: بس است، «سه روز [دیگر] در خانه‌هایتان بهره برید، این وعده‌ای است [الهی] که [در آن] دروغ نخواهد بود» نزد من معلمی بود که اظهار تشیع می‌کرد. من زیاد با شوخی به او رافضی می‌گفتم، شامگاه به خانه برگشتم و گفتم: رافضی! بیا تا با تو سخنی بگویم که امروز از امامت شنیده‌ام، گفت: چه شنیده‌ای؟ و من فرموده امام را برایش گفتم، گفت: ای دربان! تو خود این سخن را از حضرت علیه‌السلام شنیدی؟ گفتم: آری، گفت: به حق آن خدمتی که به تو کرده‌ام، حق تو بر من واجب است نصیحتم را بشنو گفتم: می‌شنوم. گفت: اگر امام هادی علیه‌السلام آن را فرموده باشد، خو را ایمن دار، و دارایی خود را پنهان کن، که متوکل پس از سه روز یا می‌میرد و یا به قتل می‌رسد. من از سخن او عصبانی شدم، و او را ناسزا گفتم و از خود راندم، او رفت. چون تنها شدم، با خود اندیشیدم که از احتیاط، ضرری نمی‌بینم، اگر حادثه‌ای رخ داد من احتیاط خود را کرده‌ام، و اگر حادثه‌ای پیش نیامد احتیاط، زیان ندارد، پس به قصر متوکل رفتم، و هر چه در آنجا داشتم بیرون آوردم، و آنچه در خانه داشتم، میان خویشان مورد وثوقم پخش کردم، و در خانه خود جز حصیری که بر آن بنشینم نگذاشتم. چون شب چهارم شد، متوکل به قتل رسید، و من و مالم به سلامت ماندیم. از آن تاریخ شیعه شدم، و در رکاب و خدمت حضرت علیه‌السلام قرار گرفتم، و خواستم که برایم دعا کند، و از جان ولایتش را پذیرفتم. قال الراوندی: روی أبوالقاسم البغدادی، عن زرافة قال: أراد المتوکل أن یمشی علی بن محمد بن الرضا علیهم‌السلام یوم السلام، فقال له وزیره: ان فی هذا شناعة علیک، و سوء مقالة فلا تفعل، قال: لابد من هذا. قال: فان لم یکن بد من هذا، فتقدم بأن یمشی القواد و الأشراف کلهم حتی لا یظن الناس أنک قصدته بهذا دون غیره. ففعل و مشی علیه‌السلام، و کان الصیف، فوافی الدهلیز و قد عرق. قال: فلقیته فأجلسته فی الدهلیز، و مسحت وجهه بمندیل و قلت: ان ابن عمک لم یقصدک بهذا دون غیرک، فلا تجد علیه فی قلبک. فقال: أیها عنک (تمتعوا فی دارکم ثلاثة أیام ذلک وعد غیر مکذوب) [2] . قال زرافة: و کان عندی معلم یتشیع، و کنت کثیرا أمازحه بالرافضی، فانصرفت الی منزلتی وقت العشاء و قلت: تعال یا رافضی! حتی أحدثک بشی‌ء سمعته الیوم من امامکم، قال: و ما سمعت؟ فأخبرته بما قال. فقال: یا حاجب! أنت سمعت هذا من علی بن محمد علیهماالسلام؟ قلت: نعم، قال: فحقک علی واجب بحق خدمتی لک، فاقبل نصیحتی، قلت: هاتها. قال: ان کان علی بن محمد قد قال ما قلت، فاحترز و اخزن کل ما تملکه، فان المتوکل یموت، أو یقتل بعد ثلاثة أیام. فغضبت علیه و شتمته و طردته من بین یدی، فخرج. فلما خلوت بنفسی تفکرت و قلت: ما یضرنی أن آخذ بالحزم، فان کان من هذا شی‌ء کنت قد أخذت بالحزم و ان لم یکن لم یضرنی ذلک، قال: فرکبت الی دار المتوکل فأخرجت کل ما کان لی فیها، و فرقت کل ما کان فی داری الی عند أقوام أثق بهم، و لم أترک فی داری الا حصیرا أقعد علیه. فلما کانت اللیلة الرابعة، قتل المتوکل، و سلمت أنا و مالی، فتشیعت عند ذلک، و صرت الیه و لزمت خدمته، و سألته أن یدعو لی، و تولیته حق الولایة الخرائج و الجرائح 1: 401 ح 8، بحارالأنوار 50: 147 ح 32، و یأتی هذه القصة فی باب الادعیة أیضا بطریق آخر. به نقل از دانشنامه امام هادی علیه السلام روضه های مکتوب: @rozehayemaktoub