روضه حضرت عبدالله بن حسن علیه السلام
قسمت اول:
شب پنجم ماه محرمه امشب و فردا شب مهمون سفره امام مجتباییم
بریم در خونه اون آقازاده ای که اگرچه یادگار امام مجتباس اما بزرگ شده دست حسینه
حسین و زینب این آقازاده رو رو چشماشون بزرگ کردن شاید یه سال بیشتر نداشته باباش شهید شده
روضه عبدالله هم مثل روضه عباسه هم مثل روضه علی اصغره هم وسط گودی قتلگاهه
روضه حضرت عبدالله
ابن الکریمم وپسرِ شاهِ بی حرم
از خیمه آمدم به تماشایِ دلبرم
من از تبارِ شیرِ جمل هستم ای سپاه
ده ساله ام ولی ز رگ و خونِ حیدرم
خالی کنید دورِ بزرگِ قبیله را
تعظیم کن سپاه، به این شاهِ محترم
خونِ حسن میانِ رگم موج می زند
رسوا نموده لشگر دشمن برادرم
از خیمه پابرهنه دویدم به قتلگاه
افتاده شاه رویِ زمین در برابرم
تا استخوانِ بازوی من بی هوا شکست
بی اختیار ناله زدم وای مادرم
تا آمدم بغل کُنمت حرمله رسید
پاشیده شد به ضربه ی یک تیر،حنجرم
ممزوج شد حسین و حسن زیرِ ضربه ها
اینجا به بعد روضه بخوانم من از شما
باجانِ فاطمه که چنین تا نمی کنند
جان دادنِ غریب تماشا نمی کنند
زهرا نشسته گوشه ی گودالِ قتلگاه
باحالِ مادر از چه مدارا نمی کنند
خالی کنید دورِ عمویِ غریب من
دورِ کسی که هلهله برپا نمی کنند
در پیشِ چشم عمه رها کن محاسنش
شیب الخضیب را همه معنا نمی کنند
شب پنجم شب عبدالله شب روضه گودی قتلگاه خیلی روضه سختیه
نوشتن فوقف لیستریح ساعةً دیگه انقدر جراحت ها ، تشنگی بر ابی عبدالله غلبه کرد
فاتاه حجر فسالت الدماء من جبهته
از پشت خیمه دیدم هرسو ره تو بستند با سنگ های کینه پیشانیت شکستند
تا لباس عربی رو بالا زد خون رو از پیشانی پاک کنه
فاتاه سهم محدد مسموم له ثلاث شعب (1)
دیگه ترجمه نکنم فقط زینب شنید حسین داره یه خبری بهش میده
صدا زد بسم الله و بالله و فی سبیل الله و علی ملة رسول الله
هوا ز جور مخالف چو قیرگون گردید عزیز فاطمه از اسب سرنگون گردید
بلند مرتبه شاهی ز صدر زین افتاد اگر غلط نکنم عرش بر زمین افتاد
تا دید عمو روی زمین افتاده آخرین سرباز آخرین بازمانده قافله شهدا
عمه دستشو محکم گرفته اما زینب دید این ملعون ها اومدن دور و بر ابی عبدالله رو گرفتن
آخه نوشتن یکی از این ملعون ها با شمشیر حرکت کرد شاید زینب تا این صحنه رو دید عبدالله دستشو رها کرد
عمه جان والله لا افارق عمی به خدا عمومو رها نمی کنم
تا شمشیر رو برد بالا صدا زد ویلک یابن الخبیثة آی حرام زاده نمیذارم عمومو بکشی
دستاشو سپر کرد یه وقت زینب شنید این کودک امام حسن صدا میزنه:« وا أماه »
وای مادرم ...
....
عمه ببین دستای منم مثل مادرت شکستن
یه وقت دیدن دست عبدالله از پوست آویزان شده
اما ای کاش به همین اکتفا می کردن یه وقت حرمله ملعون گلوشو هدف گرفت
فذبحه و هو فی حجر عمه الحسین 2
منبع:
(1) موسوعة الامام الحسين(عليهالسلام) ؛ ج4 ؛ ص502 إذ أتاه حجر، فوقع على جبهته، فسالت الدّماء من جبهته، به نقل از مقتل خوارزمی
بحار الأنوار (ط - بيروت) ؛ ج45 ؛ ص53 قالوا فوقف ع يستريح ساعة و قد ضعف عن القتال فبينما هو واقف إذ أتاه حجر فوقع في جبهته فأخذ الثوب ليمسح الدم عن وجهه فأتاه سهم محدد مسموم له ثلاث شعب فوقع السهم في صدره و في بعض الروايات على قلبه فقال الحسين ع بِسْمِ اللَّهِ وَ بِاللَّهِ وَ عَلَى مِلَّةِ رَسُولِ اللَّهِ وَ رَفَعَ رَأْسَهُ إِلَى السَّمَاءِ وَ قَالَ إِلَهِي إِنَّكَ تَعْلَمُ أَنَّهُمْ يَقْتُلُونَ رَجُلًا لَيْسَ عَلَى وَجْهِ الْأَرْضِ ابْنُ نَبِيٍّ غَيْرُهُ ثم أخذ السهم فأخرجه من قفاه فانبعث الدم كالميزاب فوضع يده على الجرح فلما امتلأت رمى به إلى السماء فما رجع من ذلك الدم قطرة و ما عرفت الحمرة في السماء حتى رمى الحسين ع بدمه إلى السماء ثم وضع يده ثانيا فلما امتلأت لطخ بها رأسه و لحيته و قال هَكَذَا أَكُونُ حَتَّى أَلْقَى جَدِّي رَسُولَ اللَّهِ وَ أَنَا مَخْضُوبٌ بِدَمِي وَ أَقُولُ يَا رَسُولَ اللَّهِ قَتَلَنِي فُلَانٌ وَ فُلَانٌ.
(2) . بحار الأنوار (ط - بيروت) ؛ ج45 ؛ ص53 و قال المفيد و السيد فلبثوا هنيئة ثم عادوا إليه و أحاطوا به فخرج عبد الله بن الحسن بن علي ع و هو غلام لم يراهق من عند النساء يشتد حتى وقف إلى جنب الحسين ع فلحقته زينب بنت علي ع لتحبسه فقال الحسين ع احبسيه يا أختي فأبى و امتنع امتناعا شديدا و قال لا و الله لا أفارق عمي و أهوى أبجر بن كعب و قيل حرملة بن كاهل إلى الحسين ع بالسيف فقال له الغلام ويلك يا ابن الخبيثة أ تقتل عمي فضربه بالسيف فاتقاه الغلام بيده فأطنها إلى الجلد فإذا هي معلقة فنادى الغلام يا أماه فأخذه الحسين ع فضمه إليه و قال يَا ابْنَ أَخِي اصْبِرْ عَلَى مَا نَزَلَ بِكَ وَ احْتَسِبْ فِي ذَلِكَ الْخَيْرَ فَإِنَّ اللَّهَ يُلْحِقُكَ بِآبَائِكَ الصَّالِحِينَ «1» قال السيد فرماه حرملة بن كاهل بسهم فذبحه و هو في حجر عمه الحسين ع.