شب عاشورا قسمت سوم: () همه عالم رو غم گرفته بود لحظه وداع حسین ملائکه داشتن تماشا می کردن یه وقت زینب دید برادر به گریه افتاد صدا زد برادر جان چشمت گریان نباشه فرمود چطور گریه نکنم وقتی می بینم ساعتی بعد شما رو به اسیری می برن اما یه وقت دید ناله سکینه بلند شد یه نگاهی به سکینه انداخت گفتن و کان یحبها حبا شدیدا دیدن سکینه رو بغل کرد اشکاشو پاک کرد صدا زد سکینه جان تو دیگه با گریه هات دل بابارو آتش نزن لاتحرقی قلبی بدمعک حسرة ما دام منی الروح فی جثمانی بعد از من گریه فراوان دارید دیدن حسین راه افتاد به سمت لشگر اما بعضی نقل کردن یه وقت دید خواهرش صدا میزنه مهلا یا اخی بذار یه بار دیگه نگات کنم وارد میدان شد کاری کرد مردم یاد رزم علی تو میدان افتادن هربار حمله می کرد برمی گشت وسط میدان صدا میزد لاحول و لا قوة الا بالله شاید می خواست به زینب خبر بده هنوز زمین نیافتادم هر کس زمین می افتاد به حسین خبر می داد اما بمیرم حسین کسی رو نداشت بهش خبر بده غریبانه روی زمین افتاد یه وقت اهل حرم شنیدن یه صدایی از بیرون خیمه ها بلند شد شاید گفتن دوباره حسین برگشته اما بمیرم همه از خیمه ها بیرون دویدند ولی سالار زینب را ندیدند هر کی یه جور درددل می کرد اما میگن مجلس بابا رو دختر گرم می کنه آمد کنار ذو الجناح ذوالجناح یه سوالی دارم میدونم بابامو کشتن اما بگو ببینم یا جواد ابی هل سقی ابی ام قتل عطشانا موسوعة الامام الحسين(عليه‏السلام) ؛ ج‏4 ؛ ص482 و نیز موسوعة شهادة المعصومین ج2 ص381 عن الاسفراینی: ثمّ إنّ الحسين عليه السّلام أراد وداع النّساء، و هو آيس باكي العين، فتلقّته أخته زينب، و قالت له: لا أبكى اللّه عينك.فقال: كيف‏ لا أبكي‏ و عمّا قليل تساقون بين الأعداء فأقبلت سكينة و هي صارخة، و كان يحبّها حبّا شديدا، فضمّها إلى صدره و قال: سيطول بعدي يا سكينة فاعلمي‏ منك البكاء إذا الحمام دهاني‏ لا تحرقي قلبي بدمعك حسرة ما دام منّي الرّوح في جثماني‏ فإذا قتلت فأنت أولى بالّذي‏ تأتينه‏ یا خيرة النّسوان‏ موسوعة الامام الحسین موسوعة الامام الحسين(عليه‏السلام) ؛ ج‏4 ؛ ص476 به نقل از البهبهاني، الدّمعة السّاكبة، 4/ 345- 346- مثله الدّربندي، أسرار الشّهادة،/ 423 همچنین ر،ک: ترجمه ذریعة النجاة ص290 فأراد عليه السّلام أن يخرج من الخيمة، فلصقت به زينب، و قالت: مهلا يا أخي توقّف حتّى أزوّد من نظري وداع‏لأتلاق بعده: فمهلا أخي قبل الممات هنيئة لتبرد منّي لوعة و غليل‏ فجعلت تقبّل يديه و رجليه، و أحطن به سائر النّسوان، يقبّلن يده و رجله‏ این نقل را از آیت الله حاج آقا مجتبی تهرانی و برخی علمای دیگر دیده ام اما عجالتا مدرک آن را پیدا نکردم برخی سایت ها به تذکره الشهدا آدرس داده بودند.