🔴 21. رویای همسر خولی از فاطمه زهرا به نقل سید هاشم بحرانی 🔸نقل سید هاشم بحرانی در قسمتی از این نقل آمده است: همسر خولی دید که نوری از این سر به آسمان می تابد پس به نزد تشت آمد و از آن صدایی شنید که تا طلوع فجر قرائت می کرد و آخرین چیزی که خواند آیه « و سيعلم الّذين ظلموا أيّ منقلب ينقلبون» بود پس در کنار سر صدایی مانند صدای رعد شنید که فهمید این صدا از تسبیح فرشتگان است. پس به نزد شوهر خویش آمد و گفت من چنین چیزهایی دیده ام چه چیزی زیر این تشت است؟ خولی گفت این سر یک خارجی است که ابن زیاد وی را کشته است و من می خواهم این سر را به نزد یزید ببرم تا اموال زیادی به من عطا کند. پرسی این سر کیست؟ گفت سر حسین بن علی (علیهما السلام) پس زن صیحه ای کشید و از هوش رفت تا اینکه به هوش آمد گفت وای بر تو ای بدترین مجوس تو پیامبر را با این ظلم به اهل بیتش آزار دادی آیا از خدای زمین و آسمان نترسیدی که برای سر پسر برترین زنان عالم جایزه می خواهی؟ سپس از نزد وی با دیده گریان خارج شد و به نزد راس مقدس رفت و آن را بلند کرد و در دامان خویش نهاد و شروع به بوسیدن آن کرد و می گفت خدا قاتل تو ار لعنت کند و دشمن او پیامبر است. شب که تاریک تر شد خواب بر وی غلبه کرد در عالم رویا دید گویا سقف خانه دو نیم شد و نور آن را فرا گرفت ابری سفید امد و از آن دو زن بیرون آمدند و سر را از دامان وی برگرفتند و گریستند پرسدی قسم به خدا شما کیستید؟ یکی از آن دو گفت من خدیجه ام و این دخترم فاطمه زهرا است و ما از تو تشکر می کنیم و خدا از کار تو جزا می دهد و تو در بهشت همراه ما هستی! از خواب بیدار شد و هنوز سر در دامان وی بود صبح که شد شوهر وی آمد و سر را گرفت اما وی حاضر نشد سر را به وی پس بدهد و گفت وای بر تو مرا طلاق بده گفت اول سر را به من بده و هر چه خواهی بکن اما باز هم حاضر به دادن سر نشد و خولی وی را به شهادت رساند و سر را برگرفت. 🔸«روى أنّ عبيد اللّه بن زياد (لعنه اللّه) بعدما عرض عليه رأس الحسين عليه السّلام، دعا بخولى ابن يزيد الأصبحيّ (لعنه اللّه)، و قال له: خذ هذا الرّأس، حتّى أسألك عنه. فقال: سمعا و طاعة. فأخذ الرّأس و انطلق به إلى منزله، و كان له امرأتان أحدهما ثعلبيّة، و الأخرى مضريّة، فدخل على المضريّة، فقالت: ما هذا؟ فقال: هذا رأس الحسين بن عليّ عليه السّلام، و فيه ملك الدّنيا. فقالت له: ابشر فإنّ خصمك غدا جدّه محمّد المصطفى. ثمّ قالت: و اللّه‏ لا كنت لي ببعل، و لا أنا لك بأهل. ثمّ أخذت عمودا من حديد، و أوجعت به دماغه. فانصرف من عندها، و أتى به إلى الثّعلبيّة، فقالت: ما هذا الرّأس الّذي معك؟ قال: رأس خارجيّ، خرج على عبيد اللّه بن زياد، فقالت: و ما اسمه؟ فأبى أن يخبرها ما اسمه، ثمّ تركه على التّراب و جعله عليه إجّانة، قال: فخرجت امرأته في اللّيل، فرأت نورا ساطعا من الرّأس إلى عنان السّماء، فجاءت إلى الإجّانة،(لإجّانة: إناء تغسل فيه الثّياب‏) فسمعت أنينا ، و هو يقرأ إلى طلوع الفجر، و كان آخر ما قرأ: و سيعلم الّذين ظلموا أيّ منقلب ينقلبون، و سمعت حول الرّأس دويّا كدويّ الرّعد، فعلمت أنّه تسبيح الملائكة. فجاءت إلى بعلها، و قالت: رأيت كذا و كذا، فأيّ شي‏ء تحت الإجّانة؟ فقال: رأس خارجيّ، فقتله الأمير عبيد اللّه بن زياد. و أريد أن أذهب به إلى يزيد بن معاوية، ليعطيني عليه مالا كثيرا. قالت: و من هو؟ قال: الحسين بن عليّ. فصاحت و خرّت مغشيّة عليها، فلمّا أفاقت قالت: يا ويلك! يا شرّ المجوس! لقد أذيّت محمّدا في عترته، أما خفت من إله الأرض و السّماء حيث تطلب الجائزة على رأس ابن سيّدة نّساء العالمين. ثمّ خرجت من عنده باكية، فلمّا قام رفعت الرّأس و قبّلته، و وضعته في حجرها، و جعلت تقبّله، و تقول: لعن اللّه قاتلك و خصمه جدّك المصطفى. فلمّا جنّ‏ اللّيل غلب عليها النّوم، فرأت كأنّ البيت قد انشقّ بنصفين و غشيه نور، فجائت سحابة بيضاء، فخرج منها امرأتان، فأخذتا الرّأس من حجرها و بكتا، قالت: فقلت لهما: باللّه من أنتما؟ قالت إحداهما: أنا خديجة بنت خويلد، و هذه ابنتي فاطمة الزّهراء، و لقد شكرناك و شكر اللّه لك عملك و أنت رفيقتنا في درجة القدس في الجنّة. قال: فانتبهت من النّوم و الرّأس في حجرها، فلمّا أصبح الصّبح، جاء بعلها لأخذ الرّأس، فلم تدفعه إليه، و قالت: ويلك طلّقني، فو اللّه لا جمعني و إيّاك بيت‏. فقال: ادفعي‏. لي الرّأس و افعلي ما شئت. فقالت: لا و اللّه لا أدفعه إليك. فقتلها، و أخذ الرّأس، فعجّل اللّه بروحها إلى الجنّة جوار سيّدة النّساء.» کانال روضه های مکتوب https://eitaa.com/rozehayemaktoub