🔰 مصائب اسارت آل الله 🔴 مجلس ابن زیاد: 🔴 63. تهدید به جان امام سجاد علیه السلام 🔴 64. دفاع زینب کبری و جمله ابن زیاد درباره فداکاری زینب سلام الله علیها امالی شیخ صدوق نقل می کند: سپس اسیران را بر ابن زیاد عرضه کردند او دستور داد گردن علی ابن الحسین علیهما السلام را بزنند. پس امام سجاد علیه السلام فرمود : اگر بین تو و این زنان اسیر خویشاوندی برقرار است، یک شخصی را مأمور کن تا ایشان را به وطن برساند. ابن زیاد گفت: خود تو اینان را به وطن خواهی رسانید. گویا ابن زیاد خجل شد و خداوند عزوجل بدین وسیله امام سجاد علیه السّلام را از قتل نجات داد. الأمالي للشيخ الطوسي أَبُو عُمَرَ عَنِ ابْنِ عُقْدَةَ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ الْحُسَيْنِ بْنِ عَبْدِ الْمَلِكِ عَنْ إِسْمَاعِيلَ بْنِ عَامِرٍ عَنِ الْحَكَمِ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ الْقَاسِمِ قَالَ حَدَّثَنِي أَبِي عَنْ أَبِيه: ... ثُمَّ عُرِضُوا عَلَيْهِ فَأَمَرَ بِضَرْبِ عُنُقِ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ فَقَالَ لَهُ عَلِيٌّ إِنْ كَانَ بَيْنَكَ وَ بَيْنَ هَؤُلَاءِ النِّسَاءِ رَحِمٌ فَأَرْسِلْ مَعَهُنَّ مَنْ يُؤَدِّيهِنَّ فَقَالَ تُؤَدِّيهِنَّ أَنْتَ وَ كَأَنَّهُ اسْتَحْيَا وَ صَرَفَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ الْقَتْلَ در نقل وقعة الطف و ارشاد شیخ مفید مکالمه ای از ابن زیاد با امام سجاد علیه السلام با کمی تفاوت نقل شده است: در وقعة الطف می نویسد: ابن زیاد به علی ابن الحسین نگاه کرد و گفت نام تو چیست؟ فرمود من علی ابن الحسین هستم. گفت مگر خدا علی ابن الحسین را نکشت؟ امام سجاد سکوت کرد. ابن زیاد گفت چرا سخن نمی گویی؟ فرمود: برادری داشتم که نام او نیز علی بود و مردم او را کشتند. ابن زیاد گفت خدا او را کشت! امام سکوت کرد. ابن زیاد گفت: چرا سخن نمی گویی؟ حضرت این آیه ها را خواندند که خدا است که جان مردم را در هنگام مرگ می گیرد و هیچ کس نیست که میمیرد مگر به اذن خدا! ابن زیاد گفت تو نیز از آنان هستی! (یعنی تو نیز به زودی به امر من از دنیا خواهی رفت!) پس به جلاد دستور داد وای بر تو وی را بکش! در این حال زینب کبری امام را گرفت و گفت ای پسر زیاد کافی است از تو به نسبت به ما! [یعنی بس است آنچه از ما کشتی!] آیا از ریختن خون ما سیراب نشدی! قسمت می دهم به خدا اگر بهاو ایمان داری اگر او را می کشی مرا هم به همراه او به قتل برسان! امام نیز به او گفت اگر بین تو و این بانوان خویشاوندی هست همراه آنان کسی را بفرست که پرهیزگار باشد و با آنان طبق اسلام رفتار کند. ابن زیاد از فداکاری زینب کبری تعجب کرد و به آن دو نگریست و گفت: شگفتا از خویشاوندی! به خدا زینب دوست دارد اگر علی ابن الحسین را بکشم وی را نیز همراه او بکشم! این جوان را رها کنید! [ثم‏] نظر عبيد اللّه بن زياد الى علي بن الحسين، فقال له: ما اسمك؟ قال: أنا علي بن الحسين! قال: أو لم يقتل اللّه عليّ بن الحسين! فسكت. فقال له ابن زياد: مالك لا تتكلّم؟! قال: قد كان لي اخ يقال له أيضا: عليّ، فقتله الناس! قال: إن اللّه قد قتله! فسكت علي [بن الحسين عليه السّلام‏]. فقال له: مالك لا تتكلّم؟! قال: «اللَّهُ يَتَوَفَّى الْأَنْفُسَ حِينَ مَوْتِها» « وَ ما كانَ لِنَفْسٍ أَنْ تَمُوتَ إِلَّا بِإِذْنِ اللَّهِ» . قال: أنت- و اللّه- منهم. [ثم قال لمريّ بن معاذ الأحمري‏]: و يحك اقتله! [ف] تعلّقت به عمّته زينب فقالت: يا ابن زياد! حسبك منّا! أ ما رويت من دمائنا! و هل أبقيت منّا أحدا! [و] اعتنقته [و] قالت: أسألك باللّه- ان كنت مؤمنا- إن قتلته لمّا قتلتني معه! و ناداه علي [بن الحسين‏]: ان كانت بينك و بينهنّ قرابة فابعث معهنّ رجلا تقيّا يصحبهن بصحبة الاسلام! فنظر إليهما ثم قال: عجبا للرّحم‏! و اللّه ودّت لو أنّي قتلته أنّي قتلتها معه! دعوا الغلام. در ارشاد شیخ مفید همین روایت با کمی تفاوت نقل شده است از جمله این که در انتهای نقل می گوید: «زینب کبری امام را در آغوش کشید و گفت به خدا از وی جدا نمی شوم پس اگر او را می کشی مرا نیز به همراه وی بکش! ابن زیاد مدتی به این دو نگریست و گفت: شگفتا از خویشاوندی! به خدا گمان می کنم زینب دوست دارد اگر علی ابن الحسین را بکشم وی را نیز همراه او بکشم! این جوان را رها کنید! که او با همین بیماری از دنیا خواهد رفت.» و فی الارشاد: ... فَتَعَلَّقَتْ بِهِ زَيْنَبُ عَمَّتُهُ وَ قَالَتْ يَا ابْنَ زِيَادٍ حَسْبُكَ مِنْ دِمَائِنَا وَ اعْتَنَقَتْهُ وَ قَالَتْ وَ اللَّهِ لَا أُفَارِقُهُ فَإِنْ قَتَلْتَهُ‏ فَاقْتُلْنِي مَعَهُ فَنَظَرَ ابْنُ زِيَادٍ إِلَيْهَا وَ إِلَيْهِ سَاعَةً ثُمَّ قَالَ عَجَباً لِلرَّحِمِ‏ وَ اللَّهِ إِنِّي لَأَظُنُّهَا وَدَّتْ أَنِّي قَتَلْتُهَا مَعَهُ دَعُوهُ فَإِنِّي أَرَاهُ لِمَا بِهِ. کانال روضه های مکتوب https://eitaa.com/rozehayemaktoub