🔰 مصائب اسارت آل الله
🔴 مصائب شام
🔴 نقل سهل بن سعد از رسیدن کاروان به شام
🔴 ۹۰. توصیف راس مقدس : شبیه ترین چهره به رسول خدا
🔴 ۹۱. درخواست سکینه خاتون از سهل
🔸 نقل علامه مجلسی از سهل
از آنجا که خبر سهل بن سعد به چند نقل وارد شده است، نخست قسمتی از روایت علامه مجلسی در جلاء العیون که مطابق با برخی مقاتل دیگر نیز هست را نقل می کنیم:
«در بعضى از كتب معتبره روايت كردهاند كه سهل بن سعد گفت: من در سفرى وارد دمشق شدم. شهرى ديدم در نهايت معمورى با اشجار و انهار بسيار و قصور رفيعه و منازل بىشمار. ديدم كه بازارها را آيين بستهاند و پردهها آويختهاند. مردم زينت بسيار كردهاند و دف و نقاره و انواع سازها مىنوازند. با خود گفتم: «مگر امروز عيد ايشان است؟!» تا آنكه از جمعى پرسيدم: «مگر در شام عيدى هست كه نزد ما معروف نيست؟»گفتند: «اى شيخ! مگر تو در اين شهر غريبى؟»گفتم: «من سهل بن سعدم و به خدمت حضرت رسالت صلّى اللّه عليه و اله و سلّم رسيدهام.»گفتند: «اى سهل! ما تعجب داريم كه چرا خون از آسمان نمىبارد و چرا زمين سرنگون نمىشود؟» گفتم: «چرا؟»گفتند: «اين فرح و شادى براى آن است كه سر مبارك حسين بن على عليه السّلام را از عراق براى يزيد به هديه آوردهاند.»گفتم: «سبحان اللّه! سر امام حسين را مىآورند و مردم شادى مىكنند؟!»
پرسيدم كه: «از كدام دروازه داخل مىكنند؟»گفتند: «از دروازه ساعات.»
من به سوى آن دروازه شتافتم. چون به نزديك دروازه رسيدم، ديدم كه رايات كفر و ضلالت از پى يكديگر مىآمدند. ناگاه ديدم كه سوارى مىآيد و نيزهاى در دست دارد و سرى را بر آن نيزه نصب كرده است كه شبيهترين مردم است به رسول خدا صلّى اللّه عليه و اله و سلّم
🔸در اینجا قسمتی از روایت کامل بهایی را نقل می کنیم که در این قسمت از روایت افزون بر نقل بالا می نویسد:
« اول سر عباس آوردند و در عقب سرها خانواده حسين مىآمدند. سر حسين را ديدم با شكوهى تمام و نورى عظيم از او مىتافت. با محاسنی گرد كه موى سفيد با سياه آميخته بود و به وسمه خضاب كرده، با چشمانی سیاه و ابروهای به هم پیوسته، پیشانی فراخ، كشيده بينى و تبسمكنان به جانب آسمان چشم واكرده به جانب افق و باد محاسن او را به جانب چپ و راست حرکت می داد. گویا که امير المؤمنين على است.
🔸علامه مجلسی در ادامه از قول سهل بن سعد نقل می کند:
«پس ديدم كه زنان و كودكان بسيار بر شتران برهنه سوار كردهاند و مىآوردند. پس من رفتم به نزديك يكى از ايشان و پرسيدم: «تو كيستى؟» گفت: «منم سكينه، دختر امام حسين.» گفتم: «من از صحابه جد شمايم. اگر خدمتى دارى به من بفرما.» سكينه گفت: «بگو به اين بدبختى كه سر پدر بزرگوارم را دارد، از ميان ما بيرون رود. و سر را پيشتر برد كه مردم مشغول شوند به نظاره آن سر منور و ديده از ما بردارند و به حرمت رسول خدا اينقدر بىحرمتى روا ندارند.» سهل گفت: من رفتم به نزد آن ملعون كه سر آن سرور را داشت. گفتم: «آيا ممكن است كه حاجت مرا برآورى و چهارصد دينار طلا از من بگيرى؟» گفت: «حاجت تو چيست؟» گفتم: «حاجت من آن است كه اين سر را از ميان زنان بيرون برى و پيش روى ايشان بروى.» آن زر را از من گرفت و حاجت مرا روا كرد.
🔸به روايت ابن شهر آشوب، چون خواست كه زر را صرف كند، هريك سنگ سياه شده بود و بر يك جانبش نوشته بود: وَ لا تَحْسَبَنَّ اللَّهَ غافِلًا عَمَّا يَعْمَلُ الظَّالِمُونَ. و بر جانب ديگر: وَ سَيَعْلَمُ الَّذِينَ ظَلَمُوا أَيَّ مُنْقَلَبٍ يَنْقَلِبُونَ.