لخته های خون و پاره های جگر
🔸روایت اول از عمرو بن اسحاق:
ابنجوزی با سند خود از عمیر بن اسحاق نقل کرده است:
من و شخص دیگری در بیماری حسن علیهالسلام، به عیادتش رفتیم؛ فرمود:فلانی! از من سؤالی کن. گفت:نه، به خدا! تا شفا نیابی، چیزی نخواهم پرسید. آن حضرت فرمود:از من بپرس پیش از آن که دیگر نتوانی؛ چرا که قسمتی از اعضای درونم [قطعه قطعه] بیرون ریخته شد. پس بارها زهر دادند و هیچ کدام همچون این بار، نبوده است.
سپس فردا رفتم و او در حال احتضار و حسین علیهالسلام بر بالینش بود. پرسید:برادرجان! به گمانت چه کسی این کار را کرده است؟ فرمود:چرا، تا او را بکشی؟ حسین علیهالسلام گفت:آری. فرمود:اگر آن کس باشد که من گمان دارم، خدا [خود انتقام میگیرد که] نیرومندتر و سخت کیفرتر است، و اگر او نباشد، دوست ندارم که آدم بیگناهی برای من کشته شود. سپس از دنیا رفت.
🔸روایت دوم از زیاد محاربی:
طبرسی رحمه الله از عبدالله بن ابراهیم، از زیاد محاربی نقل کرده است:
چون احتضار امام حسن علیهالسلام فرارسید، حسین علیهالسلام را خواست و فرمود:برادرجانم! من از شما جدا میشوم و به دیدار پروردگار خود میرسم. به من زهر خوراندهاند و محتوای شکم خود را [بالا آورده،] در طشت افکندم و میشناسم که چه کسی این کار را کرد و از کجا فریب خورد و من شکوهی او را نزد خدای سبحان میبرم.
🔸روایت سوم از جناده:
خزاز قمی با سند خود، از جنادة بن ابیامیة نقل کرده است:
خدمت حسن بن علی علیهالسلام - در آن بیماری که با آن از دنیا رفت - تشرف یافتم. جلو آن حضرت طشتی بود که در آن، خون و پارههای درون شکم - که آسیب دیده از زهر معاویه بود - ریخته بود. عرض کردم:آقاجان! چرا خود را معالجه نمیکنی؟ فرمود:عبدالله! مرگ را با چه معالجه کنم؟ عرض کردم:انا لله و انا الیه راجعون. سپس رو به من کرد و فرمود:سوگند به خدا! رسول خدا صلی الله علیه و اله این عهد را به ما سپرد که:این ولایت خداوندی را دوازده امام [که یازده نفر آنان] از فرزندان علی علیهالسلام و فاطمه علیهاالسلام [است] مالک خواهند شد که هیچ یک، جز زهر نوشیده یا کشته شده نخواهند بود. سپس طشت را برداشتند و امام - که صلوات خدا بر او باد - تکیه کرد.
سپس امام به درخواست جناده چند جمله وی را نصیحت کردند اما پس از این سخنان راوی میگوید:سپس نفس آن حضرت بند آمد و رنگش زرد شد تا جایی که بر او ترسیدم. و حسین علیهالسلام همراه اسود بن ابیالأسود آمد و خود را بر روی آن حضرت انداخت، و سر و پیشانی او را بوسید، و نزد او نشست، و با هم راز گفتند. و أبوالأسود [اسود بن ابیالأسود] گفت:انا لله؛ خبر مرگ حسن علیهالسلام را میدهند!
https://eitaa.com/rozehayemaktoub