عمه جان این سر منور را کمکم می کنی که بردارم شامیان ای حرامیان دیدید راست کفتم که من پدر دارم * ای پدر جان عجب دلی دارم ای پدر جان عجب سری داری گیسویم را به پات می ریزم تا ببینی چه دختری داری * آیه های نجیب و کوتاهم شبی از ناقه ام تنزل کرد غنچه هایی شبیه آلاله روی چین های دامنم گل کرد * دستی از پشت خیمه ها آمد لاجرم راه چاره ام گم شد در هیاهوی غارت خیمه ناکهان گوشواره ام گم شد * هر بلایی که بود یا می شد به سر زینب تو آوردند قاری من چرا نمی خوانی؟ چه به روز لب تو آوردند * چشم های ستاره بارانم مثل ابر بهار می بارد من مهیای رفتنم اما خو اهرت را خدا نگه دارد