روضه ی مخدرات #
اسارت #*مجتبی رمضانی
روايت داريم،شبِ اولِ مُحرم، حضرتِ حق، لباسِ خونينِ امام حسين رو به عرش آويزان ميكنه…*
رَختِ شه عریانِ شده ، از عرش آویزان شده
جن و مَلَک گریان شده ، روضه مجسم می کنند
نَظمِ زمین و آسمان یکدفعه بر هم می خورد
تا جسمِ شاه کربلا را نامنظم می کنند
*چيكار كردن خواهرت هم تو رو نشناخت آقا؟…*
نامردها با حوصله، یک بی کس و بی یار را
تنها برای دِرهمی دارند دَر هم می کنند
ده تا سوار از یک طرف ، یک ساربان از یک طرف
دارند تکه تکه عضو از پیکرش کم می کنند
*هر كسي يك گوشه رو بُرد“السلامُ عَلَي الحُسين، السلامُ عَلَيكَ يا اَباعبدالله” شب دوم مُحرمِ، كاروانِ امام حسين رسيد كربلا، زياد شنيديد يه نفر اومد زمين رو معرفي كرد: آقا! اينجا كربلا هم نام داره…ابي عبدالله يه دو جمله روضه مكشوف خوند، فرمود: “هاهُنا وَاللّهِ هَتْکُ حَریمِنا” اينجا حُرمت ما رو زيرِ پا ميذارن“وَ هاهُنا وَاللّهِ ذِبْحُ اَطْفالِنا”… رُباب!رُباب!،رُباب!…اول كه نيزه هارو ديدن، بچه ها فكر كردن نخلستونِ، عمه داريم مي رسيم، الان ميآن استقبالِ ما…*
پريشون و خسته ام،پُر از اضطرابم
بيا و نگاه كن، به حالِ خرابم
بذار بيشتر از قبل، چشات رو ببينم
الهي كه هيچ وقت، غمت رو نبينم
هوايِ دلامون، زمستونيِ
چرا چشمِ تو، خيس و بارونيِ
برايِ خوش آمد، يه لشكر رسيد
آخه اين چه جور، رسمِ مهمونيِ
شنيدم كه كوفه، پُر از نيزه دارِ
برا اينه داداش، دلم بي قرارِ
چه كابوسِ تلخي، بازم پيشِ رومِ
چه بغضِ عجيبي، ميونِ گلومِ
نگو بي تو بايد بمونم داداش
نگاه كن به بارونِ چشمِ تَرَم
نگو يه روزي با حالِ خراب
از اينجا تا گودال بايد برم
بگو شيبِ گودال، اصلاً كجاست؟
كه از هولِ غارت زمين مي خورن
نگو كه رگايِ داداشِ منُ
با يه خنجر كهنه، كج مي بُرن
*آره امروز كاروان رسيد كربلا، با چه احترام و عزتي مخدّرات رو پياده كردن، حضرتِ عباس زانو گذاشت، خواهرم پياده شو، پا رويِ زانويِ من بذار، علي اكبر يه طرف، قاسم يه طرف، نامحرم نباشه، خانوم پياده بشه…
خواهرا از خدا بخواهيد، سايه مَردت هميشه بالا سرت باشه، اگه سايه ي مَردت بالا سرت باشه، كسي به خودش اجازه ي بي ادبي نميده، لذا زينب تا سايه ي مرد بالا سرش بود كسي بهش نگاهِ چپ نكرد، كسي بي ادبي نكرد، آي حسيني ها! من اشاره به عاشورا نميكنم، چهل رو ميرم جلوتر، كاروان از كوفه و شام برگشت كربلا، اومد زينب كنارِ قبرِ حسين، گفت: داداش! مستحبِ، وقتي كنارِ يه قبري ميري آب بريزي، داداش! چطور آب رو قبرت بريزم، الهي خواهرت بميره، يادم مياد از لبايِ خشكت، داداش!يه چيزي بهت بگم، حيف كه نامحرما دارن مي بينن، اگه نامحرما نبودن لباسم رو بالا ميزدم كبودي و زخم هاي تنم رو ببيني، كنايه از اينكه همه ي كاروان همين وضع رو دارن…
عزيزِ دلم يه مسافرت ميخواي بري، بچه ي كسي رو همراه خودن نبر،اگه اتفاقي براش بيوفته، رويِ برگشتن نداري،گفت: داداش! يه امانت پيشِ من داشتي، داداش! براش كم نذاشتم،اما دستِ خالي برگشتم، اگه اون شب سَرِ تو رو نياوُرده بودن، من سالم مي آوردمش…ديدن خانم از سَرِ قبر بلند شد، كجا ميري؟ گفت: عباس مادرش كربلا نيست، عباس گريه كن نداره…اي حسين…
.
@rozehdaftari