خدا رحمت کند مسعود دیانی را.
دینپژوهی که شعر هم میگفت!
یکسال از رفتنش گذشت.
اسم یکی از سرودههای قشنگش
"خسته شدیم از این همه مصلحت " بود.
بخوانیدش:
روی برگه نوشت قالیباف، دخترک گرچه بوریا باف است
چشمهای سیاه و مرمریاش، بغض سنگ است و باز شفاف است
پیش فرمانده رفت مادر پیر، حاج محسن بیا و کاری کن!
یکی از بچهها شهید شده، آن یکی چند سال علاف است!
خرد شد ذره ذره امیدش، حرفهای سخیف و تکراری
چقدر پیرمرد بی ادب است!؟ چقدر پیرمرد حرّاف است!؟
پسرک پوزخند تلخی زد، این هم از انقلابتان بابا!
شکم مایهدارها سیر است، دهن پا برهنهها صاف است!
پسرم! مثل ما فریب نخور! گول زهد فلان خطیب نخور!
رشته رشته به غرب بسته شده ، ریشهایی که تا سر ناف است
قصهی میخها و قایقها ، انقلابیترین منافقها
دشمن تو همیشه بیرون نیست ، چشم وا کن ببین در اطراف است
گاه حتی بلندی قرآن ، خدعهی آخر معاویه است
گاه حتی بت بزرگ هبل ، مصحف چاپ حج و اوقاف است
وقت شام است، بحث را تمام کنید! جانمی جان! غذای مامانی
گرچه این سفرهها زگوشت تهیست،
قورمه سبزی هنوز با قاف است...
#شعر
#مسعود_دیانی
https://eitaa.com/roznevesht