اگر بلایی سر جسم آدم بیاید تکلیف آدم با خودش روشن است. درد را حس می‌کند و درمانش را پی می‌گیرد. اما خدا نکند روح آدم بیمار شود. بیماری روح نه بغض است که شکسته شود. نه اشک است که سرازیر شود. نه فریاد است که زده شود. نه گله و شکایت است که گفته شود. بیماری روح حتی کلمه هم نیست که نوشته شود.بیماری روح خوره است که می‌افتد به جانت. اضطراب است که گلوی احساست را می‌فشارد. بیماری روح، غم است که بر جانت می‌نشیند. سایه‌ است که دنبالت می‌آید. همان که قرار را از وجودت می‌بَرد. انگار نوعی تشنگی که با آب هم سیراب نمی‌شود. یا نوعی خستگی که با استراحت هم درمان نمی‌شود. روحی که بیمار است، دلش جایی بند نیست.سرگردان است.گاهی می‌رود و گاه باز می‌گردد. انگار کن که در حال احتضار است.میان زمین و آسمان. بین دنیا و برزخ. اگر بلایی سر جسم آدم بیاید تکلیف آدم با خودش روشن است اما خدا نکند که روح، بیمار شود و گناه، روح آدم را بیمار می‌کند. https://eitaa.com/roznevesht