آدمهای خودشیفته، خودشان را زیادی دوست دارند. یعنی کلا نگاهشان به خودشان یک جور خاصی است. مثلاً وقتی جایی می‌روند، تصور می‌کنند همه‌ی آدم‌ها متمرکز شده‌اند روی آنها؛ یا همه‌ی چشم‌ها زل زده‌اند که آنها را ببینند. این‌جور آدم‌ها هرجا دوربینی ببینند، فکر می‌کنند که لنز دوربین هم روی آنها زوم کرده است. موقع رانندگی هم تصور می‌کنند چراغ‌ها به احترام آنها سبز می‌شوند. حتی وقتی مقابل پنکه می‌نشینند احساس می‌کنند پنکه‌ موقع چرخش، مقابل صورت آنها بیش از بقیه توقف می‌کند. باران را هم هدیه‌ی تولدشان از جانب خدا می‌دانند. جوری رفتار می‌کنند که دیگران باور کنند طلوع و غروب خورشید بدون حضورشان معنایی ندارد. آدمهای خودشیفته همه‌ی دنیا را سربازانی می‌بینند که در حالت "خبردار" ایستاده‌اند و فقط منتظرند تا آنها با واژه‌ی "آزاد" همه را از رنجِ سختِ ایستادن راحت کنند. راه رهایی از خودشیفتگی، باور ضعف است. ما باید روزی هزار بار با خودمان حرف بزنیم و در خلوت‌مان از ضعف‌های خود پرده برداریم تا خودشیفته نشویم. باید خاطره‌ی نقص‌ها و شکست‌های‌مان را زنده نگه‌داریم. مثل جای دستبندی تنگ که محکم بوده و حالا ردّش روی دستمان مانده، هی بهش نگاه کنیم تا یادمان بیافتد که چقدر ضعیف بوده‌ایم و چقدر ضعیف هستیم. آدمهای خودشیفته، طناب دار را بر گردن تواضع انداخته‌اند و صندلی را از زیر پایش کشیده‌اند. خون فروتنی در رگ‌های این جور آدم‌ها یخ زده است. تمرین تواضع راه دیگری است در درمان تکبر و غرور و خودشیفتگی. خودشیفته‌ها باید ذهنشان را دستکاری کنند، خودشان سفیر صلح درونی شوند و به قانون اساسی وجودشان تبصره‌ی "من هیچ نیستم" را الصاق نمایند. 🖋زهرا ابراهیمی https://eitaa.com/roznevesht