خون بهای دست‌هات دست از تو بر ندارد، آشنای دستهات آرزو دارم، نمایم، جان فدای دستهات وه چه زیبا، عاشقانه، نقد جان کردی نثار قیمت هستی اگر شد، خون بهای دست‌هات می نشیند، در مصلای نگاهم اشک من سوگواری می‌کند، امشب برای دست‌هات دل، نمی گویم چه حالی دارد اکنون، آه،آه لجه ای خون گشته از غم، در هوای دست‌هات کاش می‌شد، در کنارت زنده بودم، کاش، کاش! من دلم را هدیه می‌کردم، به جای دست‌هات * آتشی در سینه ام شد شعله ور، طاقت کجاست؟! تا نویسم قطعه شعری، در رثای دست هات 1374 عاشق ترین مرد آهسته آمد به بالا، دستی که دریاترین بود تصویر نابی که دیدند، مردم ز دریا، همین بود چرخاند و خالی شد از آب، جایی که باید بنوشد سهم ابوفاضل از عشق، جای تعجب، یقین بود * گفتم که در مدّ دریا، تصویر ماهی نشسته است ماهی که آن شب نگاهش، غمگین و سرد و حزین بود گفتم که تصویر او را، دریا به دریا کشیدند گفتم که تقدیر او را، شمشیرها در کمین بود عشق است و گاهی تغیر، باید که از خود جدا شد دیدی که بی دست افتاد! مردی که عاشق ترین بود 1378 نگاه و قتلگاه نمی شود ز تماشا، نگاه برگردد به سمت خیمه از آن قتلگاه، برگردد مسافری که به راهش خطر کمین کرده خدا کند که از آغاز راه، برگردد به عمه(س) با نگرانی سکینه(س) می‌گوید: تو از عموی عزیزم بخواه، برگردد * گمان نمی کنم از کوفیان، کسی خواهد که از هجوم به خیمه، سپاه برگردد تمام ذهن رقیه(س)، به سمت میدان رفت که باز سمت حرم، ذوالجناح برگردد سکوت خشک و نگاه ستارگان، یعنی: بگو به سمت کجا، چشم ماه برگردد! سوال شام غریبان همیشه این بوده: نمی شود که به صحرا، پگاه برگردد؟ بهار یاد تو مولا، همیشه رنگین است نمی شود ز تماشا، نگاه، برگردد؟! 1382 تکثیر احساس نذر قمر بنی‌هاشم(ع) نمی گویم که این فرصت، تو را، تدبیر خواهد شد درنگت ساده می‌گوید، که رفتن دیر خواهد شد نگاه از آینه بردار، کاین چشمان افسونگر گرفتار خزان عشق، در تقدیر خواهد شد نگاه از آینه بردار، بغض مشک را بنگر که با خون گلویت هم‌زمان تبخیر خواهد شد نگاه از آینه بردار، ای آیینه‌ی غیرت عطش کامان عصمت را، خطر درگیر خواهد شد تو آن سروی که با آزادگی نخجیر می‌گیری شکار قامت شیر اوژنت، شمشیر، خواهد شد بخوان "تَبّت یَدا"، آن که تو را آزرده می‌خواهد که پیش از آتش دوزخ، خودش تحقیر خواهد شد هلا، ای نور یاسین در شط خون، دلربایی کن که این "شق‌القمر"، این بار عالمگیر خواهد شد سحر نزدیک و تو شمع شبستانِ غریبانی مپرس از گیسوانی که به داغت، پیر خواهد شد همه دیدند می‌بوسید، دستان تو را مولا (ع) که یعنی با همین دست، آسمان، تسخیر خواهد شد! صدایت می‌زنند از آسمان، بشتاب، پر بگشا که عشق این بار با احساس تو، تکثیر خواهد شد تاسوعای حسینی 1386 خاطره‌ی سقا گفت: ما هر چه که دیدیم، فقط زیبا بود آیتی پاک و روان از نظر معنا بود * عشق او، باز، به دنبال تلافی می‌گشت در نگاهش اثر زخم وفا، پیدا بود مردی از دور، به آشوب دلش سر می‌زد که در آن همهمه‌ها، از همه بی پروا بود! موج بر شعله خروشانده، شتابان می‌رفت سمت راهی که عطش، آینه‌ی دریا بود آه در سینه‌ی او، راز انالحق گفتن اشک در دیده‌ی او، زمزمه‌ی افشا بود دست در عمق دل آب فرو برده، ولی آب در دست و نگاهش به دل صحرا بود چشم‌ها غرق تماشا شده، اما، افسوس آنچه دیدند، فقط خاطره‌ی سقا بود! از همان خاطره پرسید کسی، زینب(س) گفت: به خدا هر چه که دیدیم فقط ، زیبا بود 1380