۴۲۰ با تماس گاز استریل روی زخم بازویش از درد فریادی از ته گلو کشید وبی اختیار بازوی مسیح را به چنگ گرفت وفشرد ،مسیح که متوجه دردش شده بود آرام سرش را در آغوش گرفت و در حالیکه موههایش را نوازش میکرد با لحنی آرامش بخش گفت : -میدونم درد دره ،ولی اگه یکم تحمل کنی سریع کارمو انجام میدم دستش را از روی بازوی مسیح برداشت و گفت : - کارتو انجام بده ونگران منم نباش ،من خیلی قوی ومحکمم با لبخند شیرینی زمزمه کرد -میدونم همین یک لبخند برایش کافی بود تا که دردناکترین دردها را تحمل کند ،نمی دانست در این لبخند چه رازی نهفته است که اینچنین او را اسیر ودربند خودش میکند مسیح ماده ضد عفونی را سر جایش گذاشت و با برداشتن یک بسته باند گفت :