به یاد که پَروای نام نداشتند، آنان‌که در زمین گمنام‌اند و در آسمان‌ها مشهور! غزلی‌از شاعر: دبیر دبیرستانهای دره شهر و دانشجوی کارشناسی ارشد دانشگاه ایلام یک شهر پر از نام تو در سینه روان است آوازه‌ ی بی‌نـشـانی‌ات روی زبـان است آن‌قـدر تو خـوبی که قـلم بـاز نویـسد ، نشان‌است‌چه‌حاجت‌به‌بیان‌است پیـچـیده شمـیم‌ تنِ تو در دل این شهر این بوی‌خدا در پسِ هرکوچه روان‌است سفـر کـرده و درخـشید آن پَرتوِ پُرنور که خورشید جهان است یک پیکر بی‌جامه و بی‌پا و سر و دست یک گوهر دُرّدانه که در خاک نهان است یک‌قطعه و استخوان‌های‌شکسته سربندی‌که نقش‌برآن‌است بی سـر، سرافـراز شد و بی‌بـال به پـرواز سرباز، که جان‌داده‌‌ی این مرزوکیان است پروانه به‌آتش زد و باعشق پَرَش سوخت این قدرت‌عشق‌است که‌همبازی جان‌است هر فصل بهارم سرِ این کـوچه نشـستم افسوس‌که دیر آمدی و فصل خزان‌است من بال و پـرت را زِ سـرِ شـوق ببـویم آن بال‌وپری‌را‌که به‌ظاهر از یُمنِ عبـورت تنِ این شهـر درخـشید از که سر از خاک عیان‌است شـاه بیت غـزل نام تو را بانـگ بر آرد این‌کیست‌چنین‌آمده هر کوچه‌ٔ این شهر مزیّن به شهیدی‌است هر نام شهید مدخلی بر قلب جنان است بر دفـتر دل نـام تـو را حک نمـوده‌ست ، همان‌عهدی‌که بسته‌است برآن‌است گمنام منم، شهره‌ی آفاق تویی تو جاماندگی‌مان دست تقدیر زمان است ╔═.🥀🍃.📿════╗ 🆔️@sabokbalan_e_ashegh ╚════🥀.🍃.📿═╝