‌ 💠حضرت آیت الله یعقوبی رضوان الله تعالی علیه ؛ سفینة الصادقین / ۵۸ 🔻در نيمروز غارى بود به نام «غار مؤمن» كه در آن  حوضى از جنس ساروج ساخته بودند. خصوصيات آن را به افرادى كه در امر دفينه تجربه داشتند گفتم. آنها تصديق كردند كه از غارهاى قديمى است و ممكن است در آن چيزى از آثار باستانى يافت شود. روزى در قم به دلم الهام شد همراه همان شخصى كه در امر معدن با او همكارى مى كردم براى تحقيق در باره ى آن غار به قائن برويم. پولى قرض كرده و با عجله به تهران رفتم. دوستم نيز پولى نداشت. او هم مقدارى پول قرض كرد و پس از تهيه ى اسباب سفر به سرعت روانه ى مشهد شديم. اصلاً نمى دانستيم چرا اين قدر عجله مى كنيم و غرض خداوند چيست. خواست ما استخراج گنج بود، ولى خداوند اراده ى ديگرى داشت. در مشهد زيارتى كرده، رفيقم نيز به امام هشتم عليه السلام متوسل شد كه برايش گشايشى حاصل شود. سپس به قائن رفتيم. بلافاصله الاغى تهيه كرده، عازم نيمروز شديم.  اخوى گفت: چرا اين قدر عجله مى كنيد؟! گفتيم: كار داريم. پس از رسيدن به نيمروز دو الاغ بى  پالان آوردند و همراه يكى از بستگان به نام حاج حسين به طرف غار به راه افتاديم. جاده ى بدى داشت. كوه و دره را طى كرديم تا به جايى رسيديم كه ديگر الاغ هم نمى توانست برود. بقيه ى راه را پياده رفتيم تا به پايين غار رسيديم. حاج حسين گفت: ابتدا من داخل غار مى روم ببينم گرگ يا پلنگى در آن نباشد. دهانه ى غار در جاى سختى قرار داشت. با زحمت بسيار داخل غار رفت و با رنگ پريده و ترسان برگشت و گفت: آقا! اينجا جن دارد! گفتم: حاجى شوخى نكن. گفت: به جدت اينجا ديو دارد؛ زيرا من صداى گوسفند شنيدم. اينجا اصلاً راهى ندارد كه گوسفند داخل آن بشود، پس حتما جن است. گفتم: حالا من مى روم ببينم چيست؟ ادامه دارد👇 💠@sadeghin_ir 💠کانال رسمی حضرت آیت الله یعقوبی رضوان الله تعالی علیه روستای نیمروز