‌ 🔻حضرت آیت الله یعقوبی رضوان الله تعالی علیه ؛ سفینة الصادقین / ۵۸ اگر جن است خوب، ما هم آدميم. مرا به بالا فرستادند. چراغ كاربيت را روشن كردم، ديدم داخل غار حوض نسبتا عميقى است و در ميان آن بزى افتاده و ناله مى كند. خواستيم به كمك همراهان آن را بيرون آوريم، آنها مى ترسيدند. گفتم: من به تنهايى آن را بيرون مى آورم. عمق حوض تقريبا يك متر و نيم بود. با خود گفتم: شايد شاخ بزند، ولى ديدم نيرويى براى حركت ندارد و با صداى ضعيفى ناله مى كند. آن را بغل كردم كه بالا بفرستم، با تعجب ديدم با اينكه جثه ى بزرگى دارد وزنش خيلى كم است. همين كه آن را بيرون غار به زمين گذاشتم به سرعت به سوى آبادى دويد. طولى نكشيد چوپانى آمده، پرسيد: آقا! اين بز را شما پيدا كرديد؟ گفتم: بلى. گفت: اين بز چهار روز قبل گم شد و من هر چه جستجو كردم آن را نيافتم؛ لذا گمان كردم آن را گرگ خورده است. و اين بز خيلى چاق بود. در اين چند روز گوشتش اين قدر آب شده است! 🔻با ديدن اين جريان يك دفعه حالت انتقالى به من دست داد 🔻و متوجه لطف و رأفت بى انتهاى خداى مهربان شدم كه ما را از قم به تهران آورده و از آنجا همراه آن بنده ى خدا، هر دو با پول قرضى به اميد گنج با عجله اين همه راه را آورد تا يك بز گرفتار را نجات دهيم! به رفيقم گفتم: فلانى! اين حيوان در اينجا مى ناليد و زجر مى كشيد، كسى هم از حالش با خبر نبود، 🔻آن خدايى كه از او غافل نشد و ما را اين همه راه آورد تا او را نجات دهيم آيا از من و تو غافل مى شود؟ 🔻 انقلاب عجيبى در ما پيدا شده، حال فوق العاده اى به من دست داد و دريافتم كه گنج واقعى را پيداکردیم.... ادامه دارد 👇 💠@sadeghin_ir 💠کانال رسمی حضرت آیت الله یعقوبی رضوان الله تعالی علیه روستای نیمروز