🔰چراغ مدرسه نور، پس از ده سال! 🔹 چهارشنبه ها، نماز مغرب را که می خواند، کنار منبر که در واقع یک صندلی بود، می نشست و یک استکان کمر باریک، چای می خورد. در همین زمان کوتاه یک عده نوبت به نوبت، کنار او می رفتند و مساله و سوال و نکته شان را مطرح می کردند. با بعضیها خوش و بش می کرد و خندان گپ و گفت می کرد، یک عده ای را هم نگاه می کرد و خیلی گرم نمی گرفت. 🔹چند بار نوبتم شد، خیلی دوست داشتم فقط کنارش بنشینم، اما نوبتم را می دادم نفر بعدی. هیبتش مرا وادار به عقب نشینی می کرد. بعد از نوشیدن چای و گوش دادن حرفهای مردم و جوانان، بلند می شد و روی آن صندلی ساده می نشست و کوه علم و اخلاق و فقه و عرفان و تفسير و اصول، اسلام ناب را می جوید و ساده و رقیقش را با آن نفس رحمانی اش در جان ما رسوخ می داد. 🔹صبحها در حوزه مروی درس خارج فقه و اصول می گفت، شاگردانش که بعضا مجتهد هم در بین آنها بود، مبهوت عظمت و ژرفای علمی او می شود و ظهرها که در بازار برای کسبه و مردم، حدیث می خواند همه را با حرفهای خود سرشار از معنویت و تربیت دینی می کرد. 🔹هم عامل به ظاهر بود و هم قائل به باطن، هم عقل را سر دست می گرفت و هم نقل در مشتش بود. «سلوک عاشورایی» داشت و خودش مودب به «ادب الهی» بود و به معنای حقیقی کلمه مربی «اخلاق ربانی» بود و «ادب نبوی» را ترویج می کرد. تا آن لحظه که توان نشستن داشت در مجلس عزاداری حسین علیه السلام شرکت کرد و تدریس فقه صادق علیه السلام را تعطیل نکرد. 🔹مجتبای امام خمینی، بسیار از نکات و اقوال استادش در دروس ياد می کرد و چه با افتخار هر بار که می خواست نقلی از او کند، می گفت «استاد ما». همین تلمذ در محضر امام بود که در مبنای فقهی و عملی او در امور اجتماعی مانند اعلام عید فطر سکوت می کرد و نظر ولایت فقیه را صائب می دانست. 🔹آن روز که بار سفر بست اربعین بود و در حرم سیدالکریم آرام گرفت و چقدر ما تهرانی ها خوشبختیم که آقا مجتبی، در تهران ماند. چراغ مدرسه نور، ده سال است خاموش شده و جلسه آقا مجتبی برقرار نیست، اما مربی و استاد ما هنوز مشغول تربیت است و کتاب‌ها و روح مقدسش، هادی خیلی هاست. عالم نمی میرد. 🔻 روح آقامجتبی تهرانی شاد، صلوات