🌷نکته تفسیری صفحه ۲۳۰🌷
شهرهایی در زیر باران سنگ:
در صفحه ی پیش خواندیم که وقتی فرستادگان خدا نزد ابراهیم آمدند، او به سرعت گوشت گوساله ای را پخت و برایشان حاضر کرد. پس از این خوشآمدگویی زیبا، ابراهیم و همسرش ساره، با تعجّب دیدند که آن میهمانانِ ناشناس، به چنین غذای لذیذی دست نمی زنند. پس ابراهیم با ناراحتی و ترس به آنان گفت: «ما از شما می ترسیم.» آن فرشتگان والامقام که به صورت انسان درآمده بودند، گفتند: «نترسید؛ ما فرشته هستیم و غذا نمی خوریم.» ابراهیم حدس زد که ایشان برای مأموریت مهمّی آمده اند. پس با آنان گفت وگو کرد و متوجّه شد که این فرشتگان به زودی قوم خواهرزاده اش «لوط» را نابود خواهند کرد. به همین سبب، از روی مهربانی خواست که برای آنان میانجی گری کند؛ ولی فرشتگان خدا به او گفتند که فرمان قطعی خدا در مورد هلاکت قوم لوط صادر شده و هیچ تغییری در آن رخ نمی دهد.
بدین ترتیب، چهار فرشته ی عالی مقام و قدرتمند خدا، یعنی جبرئیل، میکائیل، اسرافیل و کروبیل، برای نابودی کامل شهر «سروم» و سه شهر اطراف آن یعنی «عموره، صوغر و صبوییم» که گناه و نافرمانی خدا را به آخرین درجه ی خود رسانده بودند، پا به آن سرزمین گذاشتند و ابتدا به خانه ی تنها فرد باایمان آن قوم یعنی لوط که پیامبر ایشان بود، وارد شدند. حضرت لوط با دیدن آن افراد ناشناس، بسیار ناراحت شد؛ زیرا قوم او به گناه بسیار زشت همجنس گرایی آلوده بودند و او می دانست که قومش برای آزار آن افراد به آنجا خواهند آمد؛ به خصوص که همسـرش، پیرزن بی ایمانی بود که مردم را به گناه و نافرمانی خدا تشویق می کرد. به همین علّت، تا فرا رسیدن شب، غذایی برای میهمانانش نپخت تا دودی که از پخت و پز ایجاد میشود، توجّه دیگران را جلب نکند؛ امّا همسر لوط، کار خودش را کرده و مردم را از وجود افراد بیگانه در خانه ی لوط آگاه کرده بود. به همین علت، مردم پشت در خانه ی لوط جمع شده بودند و نعره می کشیدند که «ای لوط، مگر نگفته بودیم که حق دعوت کسی را نداری؟ افراد بیگانه را به ما تحویل بده.»! لوط پشت در خانه ایستاده بود و در حالی که در را با دست هایش گرفته بود، می گفت: «از خدا بترسید و مرا در مقابل میهمانانم شرمسار نکنید. آیا در میانتان یک نفر انسان فهمیده وجود ندارد؟!» ولی گوش آن مردم سیاه دل به حرف های او بدهکار نبود و پیوسته بر خواسته ی تنفّرانگیز خود پافشاری می کردند. در آن لحظه، آن پیامبر مظلوم که هیچ روزنه ی امیدی به روی خود نمی دید، آهی نومیدانه کشید و گفت: «(افسوس!) ایکاش در برابر شما قدرتی داشتم، یا در کنار پشتیبان محکمی قرار می گرفتم.» بدین ترتیب، قوم لوط، آخرین پل پشت سر خود را شکستند و برای نابودی کامل آماده شدند. فرستادگان خدا، خود را به لوط معرفی کردند و به او اطمینان دادند که دست هیچیک از قومش به او و خانواده ی او نخواهد رسید. با اشاره ی جبرئیل، چشمان مهاجمان از صفحه ی صورتشان پاک شد، و لوط و خانواده اش جز همسر بی ایمانش از تاریکی شب استفاده کردند و سروم را به سوی مقصدی که فرشتگان گفتند، ترک کردند. صبح فرا رسید. فرشتگان خدا، به دستور او، آن چهار شهر را از جای کندند و به عکس بر زمین کوبیدند؛ به طوری که بلندترین نقطه ی شهر، پایین ترین نقطه ی آن شد. سپس به دستور خدا، بارانی از سنگ بر آن شهرهای زیر و رو شده باریده شد تا آخرین آثار زندگی و حیات در آنجا از بین برود. بدین ترتیب، قومی که نافرمانی خدا را به آخرین حد رسانده بودند، با سخت ترین عذاب، زندگی دنیا را ترک کردند و به عذاب بی پایان جهان پس از مرگ وارد شدند.
#تلاوتروزانهیکصفحهقرآن🕊👇
خانم دکترای علوم قرآنی
🆔
https://eitaa.com/safarnameh_313