۱.رابطه معرفت و محبت پرواضح است که محبت از جهتى فرع بر معرفت است، همانطور که نفرت که ضد محبت است نیز، ریشه در معرفت دارد. میل و نفرت انسان نسبت به چیزى ریشه در شناخت آن چیز دارد. انسان دوستدار زیبائى و گریزان از زشتى ها است و به هر مقدار که تحت جاذبه ى جمال چیزى قرار گیرد و زیبائى آن را درک نماید، نسبت به آن چیز علاقه نشان مى دهد. دوست داشتن و عاشق شدن انسان نسبت به کس یا چیزى که هرگز او را ندیده است و هیچگونه شناختى نسبت به او ندارد، کاملاً بى معنا است. انسان ابتدا مى شناسد و سپس طالب، محب و عاشق مى شود و معقول نیست کس که چیزى را ندیده و مزه ى آن را نچشیده است بگوید، دوست دارم یا ندارم. حتى نوع محبت هر کس نیز بستگى به نوع شناخت و نوع محبوبهاى او دارد. برخى آدمها حسى اند؛ شناخت آنها محدود به حس است و تنها مجذوب جمال طبیعت و زیبائى هاى حسى هستند و برخى علاوه بر حواس از ادراک عقلى نیز سود مى برند، این دسته از زیبائى هاى عقلى و مجرد نیز لذت مى برند و همین طور برخى ادراکات خیالى یا وهمى دارند. ایشان دوستدار صحنه هاى خیالى و یا معانى وهمى اند. مراتب ضعف و قوت محبت نیز بستگى به مراتب معرفت دارد، خصوصا نسبت به خداى متعال که بر هر مقدار درجه ى معرفت انسان بالا رود، به همان مقدار عشق و محبت او نیز اوج مى گیرد، به همین دلیل محبتى که انسان در ابتداى راه و در اثر معرفت علمى و ابتدائى تحصیل مى کند با محبتى که در انتهاى راه و در اثر معرفت حضورى و شهودى نصیب او مى شود یکسان و برابر نیست. «یرفع الله الذین آمنوا منکم و الذین اوتوا العلم درجات» @safiran_e_haqh