سمیه کنار در ایستاد. گلویی صاف کرد و گفت:«ببخشید استاد با من کار داشتید؟»
استاد بلند شد. دو طرف جلوی میزش چهار صندلی راحتی بود. عسلی کوچکی وسط آنها قرار داشت. استاد جلو آمد و گفت:»بله، کارتان داشتم؛ البته تنها.»
مریم ابروهایش را درهم کرد و گفت:«ببخشید استاد، اگر مزاحم هستم بروم؟»
سمیه بازوی مریم را از پشت نگه داشت و گفت:«نه! من از ایشان خواستم با من بیایند.»
استاد لبخندی روی لبان خطی اش نشست و گفت:«حالا که شما خواستید اشکال ندارد. بفرمایید بنشینید.»
سمیه با اصرار استاد روی مبل روبروی او نشست. سرش را پایین انداخت. به کف فرش سرامیکی خیره شد. استاد از دوست دختر دوران دانشگاهش حرف زد. گفت:«او را خیلی دوست داشتم. می خواستم با او ازدواج کنم. اما او من را به عنوان شوهرش قبول نکرد. نمی دانم چرا؟ او ازدواج کرد. من هم ازدواج کردم. الان یک پسر دارم. هنوز در حسرت دوست دخترم هستم. اما کسی دیگر با این سر کچل عاشقم نمی شود.»
دستی روی سرش کشید و ادامه داد:«آن زمان هم معتقد بودم زن نباید رویش را بگیرد. چه اشکالی دارد صورتش را دیگران ببینند؟»
نگاهی به سمیه انداخت. سمیه،
#لبخند_تلخی زد. رویش را محکمتر گرفت. خوشحال شد تنها نیست. با شنیدن حرف های استاد صورتش قرمز شده بود. خدا خدا می کرد. راهی برای نجات از آن محیط شیطان زده برایشان پیدا شود. با خود می گفت:«استاد از آبرویش نترسیده یا فکر می کند با استفاده از قدرتش هر غلطی می تواند بکند. چطور جرأت می کند این حرف ها را بزند؟»
استاد دوباره شروع کرد:«چه اشکالی دارد زن جلو مرد بخندد؟ خداوند زنها را زیبا آفریده. آنها نباید خسیس باشند باید زیباییشان را در معرض دید مردها قرار دهند تا آنها نیز لذت ببرند.»
سمیه اخم هایش درهم رفت. با خود گفت:«مگر زن ها مغز خر خورده اند که شرایط سوء استفاده از خودشان را برای هر کس و ناکسی محیا کنند؟»
برای رهایی از آنجا به امام زمان متوسل شد. با بلند شدن صدای در، سمیه از روی مبل برخاست. مدیر بود. مریم هم ایستاد. مدیر رو به استاد گفت:«استاد اگر کار خاصی ندارید، چند دقیقه ای کارتان داشتم.»
استاد خودش را جمع کرد. نگاهی به سمیه انداخت و گفت:«نه، کار خاصی ندارم.»
سمیه نفس راحتی کشید. با اجازه ای گفت و همراه مریم از اتاق خارج شد.
الإمام الحسن عليه السلام :إنَّ أبصَرَ الأَبصارِ ما نَفَذَ فِي الخَيرِ مَذهَبُهُ ، وأَسمَعَ الأَسماعِ ما وَعَى التَّذكيرَ وَانتَفَعَ بِهِ
امام حسن عليه السلام : بيناترينِ بينايى ها ، آن است كه در خير ، نفوذ كند و شنواترينِ شنوايى ها ، آن است كه پند و يادآورى را بشنود و از آن ، بهره گيرد .
تحف العقول : ص 235 ، بحار الأنوار : ج 78 ص 109 ح 17
#از_معصوم_بیاموزیم
#آرامش
#داستانک
#به_قلم_صدف
@sahel_aramesh