❇️ خلاصه داستان سوم مثنوی معنوی 👈🏻 پادشاه جهود که نصرانیان را می کشت از بهر تعصب ✍️ این داستان ما را به یاد توطئه هایی می اندازد که بسیاری از حکام برای تسلط بر مردم،اعمال می کردند تا چند روزی بیشتر حکومت کنند و هر کاری که دلشان خواست انجام دهند.سیاست ِ تفرقه بینداز و حکومت کن، سیاستی است که وزیر این شاه یهودی از آن برای نابودی نصرانیان استفاده نمود.خلاصه ی داستان چنین است : 👇 ♦️ پادشاهی در میان جهودان بود که به شدت با عیسی و دین او مخالف بود. با اینکه روزگار موسی گذشته بود و زمان عیسی بود اما تنها به دین موسی اعتقاد داشت و این دو پیامبر را کاملا از هم جدا می دید. پادشاه وزیر مکاری داشت که بر آب و باد گره می زد.روزی به پادشاه گفت:کشتن این مسیحیان علاج کار نیست. چراکه آنها از ترس جانشان، دین خود را بر تو آشکار نمی کنند و دین هم مانند مشک و عود بویی برای شناسایی و تشخیص ندارد. شاه گفت: پس چه تدبیر کنیم تا در جهان هیچ مسیحی به آشکار و نهان باقی نماند؟ وزیر گفت: گوش و دستم را ببر و بینی ام را بشکاف آنوقت مرا به بالای دار ببر و تمام مردم را از این اتفاق آگاه کن اما در پایان کسی را برای شفاعت از من بفرست تا جان مرا نجات دهد و آنوقت مرا به شهری دور تبعید کن. من به میان مسیحیان می روم و جنگ و فتنه در میان آنها می اندازم.می گویم که مسیحی هستم و دین خود را از پادشاه پنهان کرده بودم و اکنون که آگاه شد با من چنین کرد. مدت شش سال وزیر در میان مردم تظاهر به دین داری عیسی کرد و جمع زیادی را مرید و طرفدار خود نمود. حوصله شاه به سر آمد پس برای وزیر پیغام فرستاد که زودتر این کار را تمام کن. وزیر که خود را میانه راه می دیدبه شاه گفت: صبر کن تا فتنه ها در دین عیسی بیندازم و به من زمان بده. از طرفی پیروان عیسی در آن زمان دوازده فرقه بودند و هر فرقه برای خود امیری داشت و هر دوازده امیر بنده این وزیر مکار بودند و به او اعتماد کرده بودند. پس وزیر برای هر امیر قومی،یک طوماری از عملکرد و وظایف نوشت وبه ایشان داد به گونه ای که هرکدام از راهکار ها و وظایف ، کاملا خلاف دیگری بود . ضمن اینکه از هر امیر می خواست تا آنچه به او داده نزد خودش باقی بماند چراکه کاملا محرمانه است. و اما مکر دیگری که وزیر به کار گرفت، حدود پنجاه روز به خلوت رفت و همه مریدان را از دیدن خود محروم کرد و شوق و شور دیدار را بر مریدان حرام کرد.بسیار به نزدش آمدند تا مگر از خلوت بیرون بیاید . اما او امتناع می کرد و می گفت دستور چنین است و من ملزم به اطاعت. عیسی از من خواسته تا در خلوت بمانم و ریاضت بکشم تا به آسمان روم و به او ملحق شوم. شور و شوق در مردم بالا گرفت ، تا اینکه وزیر نقشه بعدی خود را عملی کرد.یک به یک و به تنهایی هر یک از وزیر ها را نزد خود خواست و به هر کدامشان گفت: بعد از مرگ من تو پیشوا و مقتدای مردم هستی و چنانچه سایرین از تو اطاعت نکردند،آنان را بکش. و به این ترتیب وزیر بعد از چهل روز که در خلوت بود ، خود را کشت و مرد. بعد از یک ماه که از مرگ وزیر گذشت ، مردم طلب جانشینی برای او کردند تا از او پیروی کنند.امیران یک به یک طومار بدست جلو آمدند و دعوی رهبری کردند. پس اختلافی در میانشان افتاد . همه آنها به تنهایی از طرف وزیر مکار لایق خلافت بودند. و به این ترتیب خواسته وزیر محقق شد جنگی میانشان در گرفت و جمله مسیحیان به دست خود کشته شدند. - - 🙏کانال انس با 🆔 @sahife2