👈 در بخش اول داستان تا به آنجا رسیدیم که شیر به کوته فکری آنها می خندید و با خود فکر میکرد که جهان را از ننگ آن افراد پاکیزه می کنم تا همه از این داستان عبرت بگیرند. شیر به گرگ گفت: ای گرگ این شکارها را میان ما قسمت کن، ای گرگ سالمند، عدالت خودت را نشان بده. به هنگام تقسیم تو جانشین من باش تا گوهر و اصل ذاتت، شناخته و معلوم گردد که تو چه اصل و خمیر مایه ای داری؟ گرگ گفت: ای شاه و سلطان جنگل، گاو وحشی قسمت تو باشد، زیرا گاو وحشی بزرگ است و تو نیز بزرگ و سترگ و چالاکی. ولی این بز هم سهم من باشد که اندامی میانه و متوسط دارد، از این رو مناسب حال من است و ای روباه قسمت تو نیز همین خرگوش است، آن را بگیر بی آنکه خطایی مرتکب شوی. شیر به گرگ گفت: چه گفتی؟ یک بار دیگر سخنت را تکرار کن. با چه گستاخی و جراتی این حرف ها را زدی؟ بگو ببینم در جایی که من حضور داشته باشم تو با چه جراتی اظهار وجود می کنی و از خود بینی و "مایی" و "تویی" دم میزنی؟ گرگ چه سگی است که در حضور شیر بی مانندی مثل من اظهار وجود کند؟ شیر به گرگ گفت: پیش بیا ای خری که خودپسندی داری و قاتل خود هستی. وقتی که گرگ جلوی شیر رفت او پنجه بر وی زد و هلاکش نمود. شیر به این دلیل گرگ را کشت چون گرگ فاقد عقل و تدبیر بود. پس به عنوان مجازات او پوستش را کند. شیر گفت: چون جود من را ندیدی و این وجود قاهر من، تو را از وجود موهوم و مجازی ات فانی نکرد، باید اینطور به خواری بمیری. چونکه در محضر من فانی نشدی و از موجودیت عاریتی و اضافی ات دست نشستی، لذا فضل من چنین اقتضا کرد که گردن تو را بزنم و تو را از این جسم مجازی ات رها سازم. همه چیز فنا می شود به جز ذات خداوند و تا وقتی که وجود خودت را در هستی خدا فانی نکرده ای بقا و هستی نباید بخواهی. زیرا در اینجا هستی در نیستی و فانی شدن است. هر کس و هر چه در ذات ما فانی شود، شامل این قائده نمیشود که: همه چیز رو به نیستی می رود. یعنی تو با فانی شدن در ذات حق، مثل او جاودانه میشوی. هر کس که از قلمرو لا ( نیست شدن وجود موهوم) بگذرد، یعنی به مقام فنا برسد، وارد مرتبه الّا ( بقای بعد از فنا) می گردد و هر که به این مرتبه شریف برسد دیگر فنا او را نمیگیرد. زیرا به هستی محض رسیده است. هر کس که بر در خانه خدا برسد و دم از "من" و "ما" بزند، آن شخص مردود درگاه الهی خواهد بود و مقهور نیستی می گردد. 🙏کانال انس با 🆔 @sahife2