✳️ حکایت آتش افتادن در شهر
🔴 آتشی افتاد در عهد عمر
همچو چوب خشک میخورد او حجر
در فتاد اندر بنا و خانهها
تا زد اندر پر مرغ و لانهها
نیم شهر از شعلهها آتش گرفت
آب میترسید از آن و میشکفت
مشکهای آب و سرکه میزدند
بر سر آتش کسان هوشمند
آتش از استیزه افزون میشدی
میرسید او را مدد از بی حدی
خلق آمد جانب عمر شتاب
کآتش ما مینمیرد هیچ از آب
گفت آن آتش ز آیات خداست
شعلهای از آتش بخل شماست
آب و سرکه چیست نان قسمت کنید
بخل بگذارید اگر آل منید
خلق گفتندش که در بگشودهایم
ما سخی و اهل فتوت بودهایم
گفت نان در رسم و عادت دادهاید
دست از بهر خدا نگشادهاید
بهر فخر و بهر بوش و بهر ناز
نه از برای ترس و تقوی و نیاز
مال تخمست و بهر شوره منه
تیغ را در دست هر رهزن مده
اهل دین را باز دان از اهل کین
همنشین حق بجو با او نشین
هر کسی بر قوم خود ایثار کرد
کاغه پندارد که او خود کار کرد
#مثنوی_معنوی_162
🔴 تصویر این داستان در ذهن راست یا دروغ بی شباهت به زمانه ی پر آشوب امروز نیست،
مولانا راه خاموش کردن چنین آتش جهانسوزی را نه آب که تقسیم عادلانه نان می داند.
در ضمن آن نان دادن که از روی رسم و عادت و فخر فروشی و خودنمایی و دیگر انگیزه های باطل باشد را نیز راهگشا نمی داند،
نان دادن از دیدگاه او باید حقیقی و از برای ترس و پرهیز از ارتکاب عملی نادرست و ناساز با قوانین حقیقی الهی صورت پذیرد.
برنامه ی
#مثنوی_خوانی
#مولوی -
#مثنوی_معنوی -
#دفتر_اول
🙏کانال انس با
#صحیفه_سجادیه
🆔
@sahife2