⚫️ 1 🔴بالاخره زمستان آغاز شد و نخستین روزهای آن یکی پس از دیگری سپری گشت و شب نهم دی ماه 1339 هجری شمسی، مطابق با شب پانزدهم رجب 1380 هجری قمری از راه رسید. آن شب، شب سالروز شهادت سر حلقه عاشقان حسینی بود. شب عروج جانسوز حضرت زینب کبری علیها السلام بود. آن شب، یکی از شب های جمعه بود.آن شب نیز همچون همه شب های خدا از نیمه گذشت و شهر تهران کم کم در سکوتی کامل فرو رفت. آن شب خانه رسول ترک نیز در خلوت و خاموشی بود. همه دوستان و رفقای رسول ترک هنوز امیدوار بودند که حاج رسول همچنان در میان آنها باقی خواهد ماند و همچون گذشته چشمه های اشک را از چشم های آنان سرازیر خواهد کرد، امّا افسوس که آن شب آخرین شب بود. اگر دوستان و رفقای رسول می دانستند که در آن شب چه گوهری را از دست خواهند داد، بی شک خانه رسول در آن لحظات به آن اندازه در خلوت و سکوت باقی نمی ماند. و شاید هم حکمتی در کار بود که در آن لحظه های پرواز، اطرافِ رسول شلوغ نباشد. امّا در آن شب رسول ترک تنهای تنها هم نبود. یکی از معدود کسانی که در آن شب در کنار و در بالای سر رسول حضور داشت حاج اکبر آقای ناظم بود. حاج اکبر آقای ناظم آن عاشق و شیفته ولایت انگار به او حالی شده بود که آن شب یکی از آخرین شب هاست و این آخرین شب ها و آخرین لحظه های همه عاشقان و اولیای خدا چه دیدنی و تماشایی است. حاج اکبر آقای ناظم آن شب آمده بود تا همچون دوستی با وفا همه آن شب را در کنار رسول، بیدار و حاضر باشد. رسول ترک نیز از اینکه می دید در این آخرین لحظات یک عاشق و دلسوخته ای به بالای سرش آمده است خشنود و راضی به نظر می رسید. ای کاش همه درد دل ها و گفت و گوهایی که آن شب بین آن دو عاشق رد و بدل شده بود برای ما بازگو می شد، امّا افسوس که فقط گوشه ای از صحبت های آن شب به ما رسیده است. آن شب هر از چند گاهی رسول ترک رو به حاج اکبر آقای ناظم می کرده و با همان لهجه غلیظ و زیبای ترکی می گفته است: «قبرستان منتظرِ من است و من منتظرِ آقامم.» و باز بعد از لحظاتی دوباره همان جمله را همراه با قطره هایی از اشک تکرار می کرده است: «قبرستان منتظر من است و من منتظرِ آقامم.» حاج اکبر آقای ناظم با توجه به شناختی که از رسول ترک داشت شاید دیگر با شنیدنِ این جمله های رسول یقین پیدا کرده بود که رسول رفتنی شده است. او دیگر برای لحظاتی کوتاه نیز نمی توانست چشم های پر از اشکش را از رسول باز دارد. یا حسین علیه السلام! جان های ما به فدای تو و عاشقان تو. یا حسین علیه السلام! چه حکمتی در عشق تو نهفته است که عاشقانت نیز بی اندازه دوست داشتنی و شگفت انگیزند؟! یا حسین علیه السلام! چه سرّی در عشق توست که لحظه لحظه حالت های عاشقان تو را دیدنی و شنیدنی کرده است؟! یا حسین علیه السلام! تو با رسول چه کردی که او را که آن چنان غافل و جاهل بود، به یک باره این چنین عاشق و عاقل کردی؟! یا حسین علیه السلام! تو با رسول چه کردی که جذبه عشقت را در همه سکنات و حرکاتش می شد مشاهده کرد؟! یا حسین علیه السلام! تو با رسول چه کردی که واقعه مرگ و جان دادن که از تلخ ترین تجربه ها و حالت های هر انسانی است، آن قدر برای او شیرین و گوارا شده بود؟! یا حسین علیه السلام! تو با رسول چه کردی که ما را نیز این چنین شیفته و کنجکاو کرد تا بدانیم او چگونه جان داده است؟! یا حسین علیه السلام! به ما هم نظری بفرما. یا حسین علیه السلام! ما هم لحظه جان دادن را در پیش داریم. آنان که خاک را به نظر کیمیا کنند آیا شود که گوشه چشمی به ما کنند. بالاخره لحظه جان دادن و وفات رسول ترک فرا می رسد. دیگر وقتِ آن رسیده بود تا رسول ترک نیز همانند همه انسان ها، چه مسلمان و چه کافر، چه عاشق و چه غافل، چشم از این دنیای فانی و زودگذر بر بندد. در آن آخرین لحظات حاج اکبر آقای ناظم، شاهد و ناظر بوده است که یک دفعه یک وجد و خوشحالی برای رسولِ تُرک حاصل می شود و او با یک شور و حالی زاید الوصف، صدایش را بلند می کند و به زبان ترکی می گوید: «آقام گَلْدی، آقام گلدی. (آقایم آمد، آقایم آمد،) آقام گلدی، آقام گلدی...» و سپس بلافاصله و با آغوشی باز، جان را به جان آفرین تسلیم می کند... . 👈ادامه دارد .... 🖋کانال انس با صحیفه سجادیه 🆔 @sahife2